سرویس: استان ایلام
کد خبر: 4494
|
20:54 - 1392/08/14
نسخه چاپی

صباح الخیر دشت سرخ کربلا

صباح الخیر دشت سرخ کربلا
گریه کن؛به یاد نای ظهری که دستان از خدا بی خبران خیمه های بی دفاع ات را به آتش کشیدند ، مویه کن ای خاک که تو دیدی رنج سقای بی دست بلا را، فریاد کن؛ ای فریاد از لحظه ای که قمر بنی هاشم دستانش را داد اما وفایش را کس نتوانست بگیرد و تشنه لبان را تا نفس آخر آب نوشانید...

فرشته سنجیده:صباح الخیر دشت سرخ کربلا، سرزمین شرمسار زمان، صباح الخیر ای زمین روی سیاه ، دل فغان می کند از قصه ماتمی که تاسوعا و عاشورای محرم بر تو رفت، دل می سوزد از اینکه تاریخ هر ساله با روایت غصه زینب (س) تن ات را تازیانه میزند.
صبا خبر آورد که سر به گریبان ماتم برده ای تا نوای نی تاریخ گوش ات را نیازارد؛ چه سیاه بخت سرزمینی هستی ای دشت بلا که تا ابد هر تاسوعا و عاشورا در برابر خلقی شرمنده ات می کند که دست ظلم بر دامنت با خون پاک بی گناه مردمی لکه ننگ نشاند.
ای نگون بخت زمین گریه کن، مویه کن، سینه چاک کن که بد روزگار گذرانده ای؛ آخر تو شاهدی شاهد لحظه ای که تیر گز بی رحمان زمان اشک را بر گونه علی اصغر خشکاند، ناظر لحظه ای بودی که تن کودک بر دستان پدر سرد شد.
گریه کن؛به یاد نای ظهری که دستان از خدا بی خبران خیمه های بی دفاع ات را به آتش کشیدند ، مویه کن ای خاک که تو دیدی رنج سقای بی دست بلا را، فریاد کن؛ ای فریاد از لحظه ای که قمر بنی هاشم دستانش را داد اما وفایش را کس نتوانست بگیرد و تشنه لبان را تا نفس آخر آب نوشانید...
سیاه پوش شو و به ماتم بنشین ای شور بخت؛ تا ابد صدای چکاچاک شمشیر مردان خدا که تا نفس آخر سینه سپر کردند و شجاعت از پیکرشان رخت برنبست تا تن ات را از تعفن نفس نااهلان پاکت کنند در گوش ات نفیر می زند...
ای بلا دیدی رقیه سه ساله را؛ دیدی آن دخترک خردسال را که چون سر از تن جدا شده پدر را به گرمی آغوش سپرده بود و اینبار او برای پدر لالایی می خواند؛ شرم بر تو باد چون طاقت آوردی؟ چون در دل خود بر هم نپیچیدی و قیامتت نیامد آخر آن هنگام که رقیه را بر بالین سر بریده پدر دیدی؟...
زینب غریب را دیدی ای بلا؟ دیدی چه ظالمانه موهبت برادر از او گرفتند؟ دیدی چون مظلومانه خون می گریست و از درد جدایی برخود می پیچید... چون حسین (ع) برادر کجا می توانست یافت آخر؟ چون حسین (ع) که او را حامی و پشتیبان بود دیگر؟ مویه کن بلا مویه کن تو که خواهر حسین (ع) را شاهد قتل برادر بودی...
خوشا بر احوالت مباد که تو جان بی جان 72 تن بی سر را در آغوش گرفته ای، خوشا بر احوالت مباد که اهل بیت حسین (ع) را در اسارت دیده ای، خوشا بر احوالت مباد که جان سپردن خاندان پیامبر را لمس کرده ای...
نفرین کن بلا نفرین کن آن دستانی را که سر عزیز پیغمبر را بی رحمانه از تن جدا کردند، نفرین کن آنان را که نفس از گلوی علی اصغرش گرفتند، نفرین کن آنان را که رقیه را از نوازش دستان گرم پدر بی نصیب کردند، هم نفرین کن آنان را که داغ برادر بر دل زینب نشاندند...
بدا بر احوالت که باز تاریخ تو را تازیانه خواهد زد؛ از احوال تاسوعا می گوید و مرثیه عاشورا می خواند، خاطرت را به روزهای قیام می برد و در لحظه ورود عباس (ع) که دستانش را فدای خاطر یاران کرده بود، در ساعت انتظار لبهای تشنه، در دقایق بی جان شدن علی اصغر(ع) تاساعت جدایی سر 72 تن و خیمه های بی پشتیبان به آتش کشیده شده و اسارت زنان و کودکان بی یاور رهایت می کند...
تسلیت باد بر تو که خاطره عاشورایی رنگ شرم بر رخسارت می نشاند و تسلیت باد بر ما که دست ظالمان از نعمت عزیزی گران مایه چون حسین (ع) بی نصیب مان کرد...

نظر شما

دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیریت در وب سایت منتشر خواهد شد