دهم تیرماه بعنوان سالروز آزدسازی مهران در تقویم رسمی کشور نامگذاری شده است.
در همین راستا پایگاه خبری تحلیلیایلام بیداراقدام به انتشار خاطره ای زیبا با "برزو غلامی"، جانباز و یکی از رزمندگان دروران دفاع مقدس و بخصوص در عملیات کربلای یک نموده است.
غلامی متولد 1335 متولد شهرستان دهلران است ،با پیروزی انقلاب و تشکیل کمیته امداد با مرحوم حجت الاسلام سلطانی فعالیت کرد و در اوایل سال 59 که سپاه تشکیل شد وارد سپاه مهران شد.
وی هم اکنون در بخش سازندگی در استان اصفهان مشغول به فعالیت است.
غلامی در گفتگو یا خبرنگار حوزه جهاد و مقاومت ایلام بیدار با اشاره به این خاطره زیبا گفت: در مدتی که در جبهه نبرد حق علیه باطل در خدمت عزیزان بسیجی و رزمندگان بودم خاطرات بسیاری در جای جای زندگیم رخ داد که هرکدام از آنها به عنوان تجربه ای گرانبها در زندگی شخصی به کمکم آمده است.
اما یکی از این خاطرات مربوط به تصرف شهر مهران برمی گردد که در اواسط جنگ عراق بعد از عملیات فاو که دفاع متحرک نامگذاری کرده بود تحرکاتی را در این حوزه داشت.
با استفاده از خلاء هایی که در برخی محورها بود دشمنان به شهر مهران تهاجم کردند و شهر مهران تقریبا به تصرف دشمن درآمد، بنده در آن هنگام در سپاه ایلام بودیم و اتفاقا صبح آن روز اعزام نیروی های بسیجی مردمی داشتیم و در پادگان ششدار سازماندهی شده و به اتفاق گردانی از عزیزان بسیجی عازم منطقه شدیم.
با وضعیتی که آن شب مهران داشت ما به ارتفاعات زیر کنجانچم رفتیم و تصویری که فرماندهان داشتند این بود که ما به هر شکل باید جلوی پیشروی دشمن را بگیریم چون یکی از برنامه های دشمن تسخیر سد کنجانچم و نیز تسخیر راه ارتباطی جنوب بود.
با استفاده از نیروهای بسیجی در دو گردان سازماندهی شدیم و همان شب که شب دوم عملیات دشمن بود ما وارد منطقه شدیم یعنی از طرف کنجانچم به سمت مهران و پاسگاه رضا آباد حرکت کردیم.
گردانی که بنده در خدمتشان بودم از دشت مهران که الان باغی سرسبز شده در موازات رودخانه کنجانچم بصورت دشت بود آن مسیر را شبانگاه انتخاب کردیم و از ساعت 3 الی 4 شب به فاصله معقولی که در نزدیک دشمن قرار بگیریم رسیدیم و استقرار پیدا کردیم.
بماند از اینکه آن شب ما تا چه حد زیر آتش عراقی ها قرار گرفیتم چون دشمن از حضور ما آگاه شده بود و با ایجاد منور آتش باران می کرد اما در هر صورت تا ساعت 4 اسقرار پیدا کردیم و آن هنگام که هوا روشن شد عراق متوجه شد؛ ما آمدیم ولی خب استعداد ما را نمی دانست از همان لحظات اول صبح عراق شروع کرد به پاتک و این برادران عزیز بسیجی که در خدمتشان بودیم تا ساعت های دوازده بعد از ظهر 29 اردیبهشت ماه بود و هوا گرم بود در دشت مهران با آن شهامت و رشادت جانفشانی می کردند و با امکانات اقل که امداد رسانی هم قطع شده بود و پشت ما را تا شعاع سه کیلو متری از آتش بسته بودند.
اما با مقاومت بسیجیان در آن زمان کمترین تلفات را داشتیم و شاید سه الی چهار نفر بیشتر مجروح نداشتیم و به هر شکل مجروحان را به پشت خط انتقال دادیم که بنده ساعت های دوازده بود که آخرین اطلاعاتی را که داشتم رصد می کردم از طریق بیسیم با دوستان و فرماندهان در عقب بودند این بود که شما به هر شکل شده نیروها را نجات بده و ما نمی توانیم به شما کمک رسانی نماییم.
لذا برای ما مقدور نبود و در دشت که زیر دید آتش مستقیم دشمن بود اصلا قابل تصور هم نبود که رزمندگان را هم انتقال دهیم و با توکل به خدا و روحیه ی بالایی که بسیجیان داشتند شهامت به خرج می دادند و دفاع می کردند و تا لحظات نزدیکی های ظهر که رسید بسیم چی ما هم مجروح شد و از ناحیه اطلاع رسانی بیسم هم آسیب دید و ارتباط هم تقریبا قطع شد و این بود که مجبور شدیم که تصمیمات را خودمان بگیریم.
ولی در زیر آتش برای ما هم مقدور نبود که در آن شرایط خاص اقدام به تصمیم گرفته باشیم و در هر صورت سینه به سینه تصمیم را انتقال می دادیم، چون در سمت راست ما رودخانه بود به هر شکل خودتان را به رودخانه برسانید و تقریبا از سه محور و از لب رودخانه که زرهی بود و از سمت راست ما که جاده آسفالته بود بین ما تا پاسگاه رضا آباد دشمن تهاجم کرد و ارتفاعات ما برای آنها قابل درک نبود و می آمدند و باز از کمک های خداوند متعال و تاکتیکی به خرج دادند در همین گیر و دار بودم که در سنگرهایی که با گونی هایی از قبل بسته بودیم باید چک می کردم که نکند از بچه ها و رزمندگان کسی بصورت زخمی یا زنده مانده باشد لذا این گونی ها من را شارژ کرد تا بتوانم به مابقی رزمندگان رسیدگی و از زنده ماندن یا نماندن آنها مطمئن شوم.
در همین لحظه بود که عراقی ها گونی ها را هدف قرار داده و تانک ها ما را محاصره کردند و دیدیم همه برگشت خوردند و در محاصره آنها قرار گرفتیم.
اسیر که شدیم متوجه نشدیم که عراقی ها با هم چه مطالبی را رد و بدل می کردند ولی تقریبا از برخی کلمات آنها می فهمیدیم.
از طریق لباس هایمان فهمیدند که ما پاسدار هستیم ما هم به به خدا و امامان معصوم (ع) توکل کردیم که در این میان یکی از عراقی ها پرسید که انت وارث الخمینی؟ و آیا پاسدار هستید و ما هم گفتیم بله پاسدار هستیم و شاید همین باعث نجات ما بود اینکه گفتیم ما پاسدار هستیم ذوق زده شدند و فرمانده نیروها را دستگیر کردن با بسیم با فرماندهان خود صحبت کردند و گفتند اینها را انتقال دهید.
لذا دو سه نفر دنبال ما راه افتاده و دست هایمان را روی سر گذاشته اسلحه را گرفته و به طرف عراقی ها ادامه دادند و در این لحظه بچه های ما در بالا متوجه به اسارت درآمدن ما شدند و دیدند که اسیر شدیم و در پشت پاسگاه شلیک می کردند تا ما را زنده نگذارند.
دعای ما هم همین بود و به فاصله ای که در مسیر حرکت به سمت عراقی ها بودیم توسلی که به امام زمان (عج) داشتم.
در همین حال متوجه شدم که عراقی ها راه را گم کرده اند و از ما سوال می کردند که مسیر کجاست ما هم فکر این را می کردیم که می خواهند ما را گول بزنند و در آن طرف رودخانه که نیروهای خودمان مستقر بودند لذا گفتیم بهتر است حالا که نمی بینند آنها را بسمت نیروهای خودمان روانه کنیم.
وقتی به شصت متری نیروهای خودی که نزدیک شدیم مشخص بود ولی باز هم تشخیص نمی دادند که این ها نیروهای ایرانی باشند و با ذوق زدگی آنها دو سه تیر هوایی زدند و سه نفر به طرف اینها مشتاقانه در حال حرکت بودند و در حال تعجب که چرا نیروهای عراقی اسیر را به سمت ما ایرانی ها حرکت می دهند؟!
و در همین لحظه که شرایط را مهیا دیدم سریعا به سمت نیروهای خودمان دویده و خود را به آنها رساندم و نیروهای عراقی تازه متوجه شدند که اشتباهی مسیر را آمده اند و دیگر آنوقت موقعی بود که نمی توانستند کاری را از پیش ببرند لذا اسیر شدند و ما هم به جمع رزمندگان خود اضافه شدیم و دلمان برای بچه های خودمان تنگ شده بود که چه کسی زنده مانده و یا شهید شده باشد.
و برخی از رزمندگان به من می گفتند که خودت هستی واقعا؟ چونکه تو اسیر شده بودی و کار خداوند بزرگ و توسل به ائمه در همه شرایط می تواند کمک کار انسان در مواقع سخت باشد.
نظر شما
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیریت در وب سایت منتشر خواهد شد