حمید حیدر پناه::مهران، شهری که درد را، سالهای نبرد را به یادت می آورد. نخل های سربریده اش، هرکدام منظومه ای است که مردانی در جنگ بیت بیتش سروده اند تا کودکانی در کلاس های فردا از برش کنند.
مهران؛ شهری است که در وجب وجبش خون شهیدی ریخته شده است تا روزی در نقطه نقطه اش لاله ای بروید.
مهران، این واژه دو بخشی، شهری است که وقتی بخشش می کنی از دستهایت خمپاره و نارنجک می چکد ان گاه که صدایش می کشی، دور و برت را غرش توپ و تفنگ فرا می گیرد.
اینجا چقدر بوی حسین (ع) می دهد. اینجا چقدر به کربلا نزدیک است. کدام قلم را می شناسی که از تپه های غرور و غیرت نوشته باشد، اما از «قلاویزان» ننوشته باشد؟ اینجا مهران است، پایتخت رشادت، سرزمین پَر فرش شهادت.
به نام خدای زمان و زمین
به نام شهیدان میدان مین
«به نام خدایی که جان آفرید»
به نام حقیقت به نام شهید
بیا با من امشب به دریا زنیم
قدم در قدم گاه مولا زنیم
به آنجا که مولا قدم می زند
شب ناکسان را به هم می زند
به آنجا که بوی خدا می دهد
خبر از شهید شما می دهد
به آنجا که نامش امید من است
به آنجا که شهر شهید من است
به شهری که سرشار داغ است و دود
تنش زخم آجین، گلویش کبود
به شهری که غرق سر و ترکش است
به شهری که یادآور آتش است
به شهر غریبم به مهران من
به آرامگاه شهیدان من
در این کوچه های پر از جست و جو
شبی عشق بودو خدا بودو او
دل از جذبه های خدا می نوشت
سر از عاشقی ها جدا می نوشت
در آن ازدحام تفنگ و شهید
شبی تا سپیده خدا می وزید
کدامین بگیرد کدامین به دست
تفنگی که از او به جا مانده است
هلا ای رفیقان بالاپرست
کدامین پرنده، پرنده تر است ؟
بنازم سواران بر شب زده
سحر رفتگان شهید آمده
بنازم به آنان که دریایی اند
به گاه شهادت تماشایی اند