*حمید حیدر پناه::در عصر یک روز بهاری، سر چهارراه به انتظار سبز شدن چراغ راهنما توقف کرده ام، ماشین کناری صدای ضبطش بالاست و راننده ی جوانش در عالم خودش فرو رفته که ناگهان ماشینی از عقب به ماشینش برخورد می کند و راننده ی جوان که تازه به خودش آمده، با خشم تمام از ماشین پیاده و بی آنکه اندکی درنگ کند و بررسی کند واقعاً چه اتفاقی افتاده و چقد ماشینش صدمه دیده، به سوی راننده ی عقبی حمله ور شده و متاسفانه بدون ملاحظه ی سن و سالش کلی بدو بیراه نثارش می کند.
راننده ی بیچاره و بخت برگشته ای که هنوز شوک زده از این اتفاق است و تازه دارد فکر می کند که چه شده که کنترل ترمز از دستش خارج شده و به ماشین جلویی خورده، اما تا به خودش بیاید که چه شده، نمی تواند در برابر حجم انبوهی از بد و بیراه و الفاظ رکیکی که راننده ی جوان نثارش کرده را تاب بیاورد، خصوصاً حالا که جمعیت زیادی هم جمع شده و نظاره گر این واقعه هستند که او هم به ناگاه مقابله به مثل کرده و جر و بحث بالا می گیرد که در این حین صحنه ی جالبش این است که هرکدام از راننده ها به سمت ماشین خودشان می روند و در کمال حیرت (البته تعجب و حیرت برای کسی که تابحال همچین نزاع هایی ندیده) یکی به سمت صندلی راننده و دیگری سراغ صندوق عقب ماشینش می رود و اندکی بعد هر دو مسلح به گرزهای آبدیده به سراغ هم می آیند و...
( الباقی صحنه ها به دلیل ملاحظه ی بیماران قلبی و ممانعت از بدآموزی برای مخاطبان سانسور می شود!!!!!)
بعد از این همه کشمکش و نزاع تازه به ماشین ها هم نگاه می کنی، واقعاً خسارت قابل توجهی وارد نشده، اما چه چیزی باعث این همه خشم و پرخاشگری آن هم به خاطر یک حادثه ی کوچک شده است واقعاً معلوم نیست.
از طرفی با خودم می اندیشم که اگر واقعاً در چنین شرایطی قرار گرفتم در برابر همچین آدم خشمگینی چه می توانم بکنم؟ در آن موقعیتی که طرف آن چنان خشمگین است که بعید می دانم جایی برای گوش دادن و شنیدن حرف منطقی داشته باشد.
به راستی در برابر این پدیده چه باید کرد؟
ریشه ی این خشونت ها و نامهربانی ها چیست؟ این ناملایمتی ها ریشه در چه چیزی دارد؟ آن هم در دیاری که مردمانش به مهربانی و مهمان نوازی مشهورند! (البته هرچند این پدیده در همه ی جای کشور عمومیت دارد)
با خودم اندیشیدم و سعی کردم کمی ریشه ای تر به این ماجرا نگاه کنم.
مردمان ما ذاتاً مردمان مهربانی هستند، این را می شود از تعریف و شرح پرشوری که از مهمان نوازی ها، مهربانی ها و برخوردهایی که دیگران از فرهنگها و جاهای دیگر به سراغ ما آمده اند فهمید، مهمان نوازی و دست و دل بازی مردمان این دیار ریشه در باورهای اسلامی، پیشینه ی غنی فرهنگی و تاریخی و سرمایه ی عظیمی که از تمدن کهن مان داریم ناشی می شود، مردمانی که همچنان بسیاری از خصلت های نیک زندگی عشایری با همه سادگی ها و صداقت هایش و روحیات تعاون گرایانه ای که دارند را حفظ کرده اند.
پس این مردم همان مردم هستند، حال با خودم می گویم شاید با دیگران مهربان تر هستیم و گاهی خودمان به خودمان بی مهری می کنیم، اما بازهم کمی تامل می کنم می بینم که نه، همواره در جایی خارج از استان یک هم استانی، همشهری خود را دیده باشد آنچنان به هم ابراز محبت کرده اند که گویی سالهاست همدیگر را می شناسند. پس با قاطعیت می توان گفت در هر شرایطی، ایلامی، ایلامی را دوست دارد و اتفاقاً خیلی هم نسبت به هم تعصب و حس تعلق و دوستی دارند. این را می شود در در محیط های دانشجویی و سربازهایی که در خارج از استان کنار هم خدمت می کنند، در شهرها و مراکز صنعتی که ایلامی های زیادی دور هم بوده اند و اتفاقاً صمیمی تر و متحد تر از همیشه بوده اند، مشاهده نمود.
اما به راستی چرا باید با این پیشینه ی تاریخی، با این عواطف و خصلت های نیکی که مهربانی ها و صمیمیت هایمان زبانزد خاص و عام است، گاهی در چنین موقعیت هایی نسبت به هم کم لطفی کنیم؟
چرا در شهر و دیار خودمان، در دل خیابانهای خودمان فراموش می کنیم که همشهری هستیم، هم زبانیم، همه از یک ریشه و تباریم و مهربانی هایمان زبانزد همه ی ایرانیان است؟
چرا باید عده ی معدودی از ما در هر رده و جایگاه اجتماعی و فرهنگی که هستیم همراه داشتن یک گرز زیر صندلی هایمان به یک هنجار تبدیل شده باشد، واقعیتی که احتمالاً بسیاری از ما با آن مواجه بوده ایم، اینکه حتی برخی از فرهیختگان و تحصیل کرده های ما و کسانی که در جایگاه اجتماعی مناسبی دارند هم از این قاعده ی غلط تبعیت می کنند؟ شاید مشاهده ی این حوادث ما را مجبور به این کار کرده باشد، یا احتمالاً از این حوادث و خشونت ها دیده ایم که ناچار شده ایم برای دفاع از خود مسلح به همچین سلاح سردی شویم یا شاید....
منتهی عمده ی ما نمی دانیم واقعاً اگر موقعیتش پیش بیاید چگونه می توانیم از آن استفاده کنیم و چگونه قرار است سپر دفاعی مان شود؟؟؟؟!!!!!!
اما هر چه هست، دیدن این صحنه ها به هیچ وجه خوشایند نیست، خصوصاً در جامعه ای با این پیشینه و ریشه ی فرهنگی و اجتماعی...
در هر حال حادثه و اتفاق همواره اجتناب ناپذیر است و هر اتفاقی راهکاری دارد و می توان با رعایت خونسردی و احترام متقابل به قانون پناه برد و حوادث را حل و فصل کرد.
خصوصاً این روزها که شهرهای ما شلوغ تر از همیشه شده و توسعه ی مراکز دانشگاهی و صنعتی، افزایش ترددها به عتبات عالیات و ... باعث شده که دیارمان سرشار از مهمانانی با ویژگیهای گوناگون قومی و زبانی و نژادی شده، پس نیازمند توجه و صبر بیشتری هستیم تا همچنان در مهمان نوازی و مهربانی ها زبانزد باشیم.
بنابراین ضروری است کمی بیشتر درخصوص این پدیده تامل کنیم، خصوصاً حالا که روزگار جنگ و خشونت و پرخاشگری به پایان رسیده، حالا روزگار گفتمان و مهربانی و صمیمیت هاست، روزگاری که هر اشتباهی ولو کوچک، شاید خسارات جبران ناپذیری داشته باشد، کاش این جور وقتها بتوانیم عصبانیت خود را کنترل نماییم و کمی هم به عواقب کاری که می کنیم بیندیشیم، به اینکه الان چند نفر در زندانها به سر می برند که اسیر یک لحظه خشونت و قربانی بی تدبیری خود شده اند؟ تابحال چند نفر در همین نزاع های ساده و بی دلیل، قربانی خشمی کنترل نشده شده اند و جان خود را از دست داده اند. چند نفر اسیر خشم آنی شده اند و خانوده ی دیگری را عزادار و حال خود در انتظار قصاص و داغدار کردن خانواده ی دیگری هستند؟
از طرفی توجه به این نکته هم ضروری است که کودکان و نسل جدید از رفتارهای ما الگوبرداری می کنند، ما بایستی برای نسل جدید الگوی رفتاری باشیم، کودکان ما هرلحظه نظاره گر اعمال و رفتارهای ما هستند، نوع رانندگی ما، رفتارمان با ماشینهای دیگر، رعایت قوانین و احترام به هم و... را از ما می آموزند، بنابراین دیگر وقتش رسیده که فکری به حال این معضل بکنیم و در فکر چاره ای باشیم. پس لازم است اول از خودمان شروع کنیم، کافیست همین امروز که می خواهیم ماشینمان را از خانه خارج کنیم اگر گرزی داریم، از صندوق یا زیر صندلی خارج کرده و دور بیندازیم، یا اگر در دامن طبیعت هستیم به جای سوزاندن بلوطهای مظلومی که زغال کباب هایمان شده اند، گرزهایمان را در آتش کبابهایمان بسورانیم.
روزگار امروز ما، روزگار مهربانی و صفاست، روزگار صلح و دوستی و بازگشت به روزهای شیرین و خاطرانگیز دور هم نشینی ها، مثل همان روزهای پرحماسه و خاطرانگیز جنگ و شب های پرالتهاب آوارگی، روزگاری که حیاط خانه هایمان یکی شده بود و چند خانواده زیر یک سقف ساده و صمیمی زندگی می کردیم، روزگاری که چادرهای رنج آوارگی مان را دوش به دوش هم برپا کرده بودیم و پشتمان به هم قرص بود و از بمب ها و گلوله های دشمن هراسی نداشتیم. روزهایی که دوشادوش هم سنگرهای جبهه را پر کرده بودیم و دشمنان این مرزوبوم را از خاکمان راندیم و امروز هم پا به پای هم در راه استقلال و سربلندی کشورمان ایستاده ایم. پس روزگار امروز بیش از هر زمان دیگری روزگار مهربانی هاست.
ما همان مردم دیروز هستیم با همان صلابت و سلحشوری، با همان شور و اتحاد. سلاح ما برادری، عشق و مهربانی ماست نه گرز...
*دانشجوی دکترای جامعه شناسی فرهنگی