منتظر شنيدن صداي مداح مورد علاقهمان بوديم كه با صداي خواننده زني موي بدنمان سيخ شد؛ زديم كليپ بعدي؛ در آن شيعيان را به تمسخر گرفته بودند، سيدي را در آورديم و هاج واج به همديگر نگاه ميكرديم و از تعجب خشكمان زده بود.
به گزارش پايگاه خبري"سيد علي" وبلاگ(بايد كاري كرد) نوشت:
اپيزود اول:
به گمانم محرم 5 سال پيش بود، دهه اول را هر روز به مسجد ميرفتم، همان مسجدي كه در كودكي گهگاه پدرم مرا به وعده شكلات بعد از نماز به آنجا ميبرد و بعد از آن، وقتي كه از مسجد خارج ميشديم، از مغازههاي كنار مسجد، پدر به وعدهاش عمل ميكرد.
ده روز از اول ماه محرم گذشته بود، رسيده بوديم به روز عاشورا؛ مسجد از تمام روزهاي دهه اول شلوغتر بود، موج جمعيت سياهپوشان كه با عجله براي رسيدن به نماز وارد مسجد ميشدند، را نگاه ميكردم. فضا به شكلي بود كه ناخودآگاه بدون روضه و مرثيهاي، حزن و اندوه بر دل هر بينندهاي مينشست.
آفتاب آن روز با ديگر روزها تفاوت داشت؛ هيچ كس نميخنديد، حتي بچههايي كه مثل هر روز به دور حوض حياط مسجد با هياهو به دنبال هم ميدويدند، نشسته بودند لب حوض و با دستان كوچك خود به آرامي با ماهيها بازي ميكردند، البته اين را مطمئن نيستم كه چرا آن روز آرام بودند، شايد حال و هواي آن روز بود دليل اين كارشان.
باصداي الله اكبر آخر اذان به خود آمدم و به حسين كه داشت مسح پاي چپش را ميكشيد نگاهي كردم، يعني عجله كن!
صداي تق تق پاشنه كفش حسين كه ليله كنان و با عجله به دنبال من ميآمد توجه همه بچهها را كه دنبال سرگرمي ديگري بودند به خود جلب كرد. چشمهاشان به زيبايي همان آبي بود كه به آن خيره شده بودند، با خود گفتم خدا حفظشان كند، بايد با آنها دوست شوم تا غير از روز عاشورا، روزهاي ديگر هم هميشه به مسجد بيايند.
جاكفشيها پر شده بودند و ما كفشمان را كنار در مسجد جفت كرديم، و به سمت جا مهري رفتيم. مهر شكستهاي را برداشتم، هنگام داخل شدن به مسجد چيزي كنار جا مهري توجهم را جلب كرد، نگاه كردم! حسين جلوي در شبستان به دنبال جايي براي جفت كردن كفشهايش بود صدايش كردم:
ـ حسين بيان اينجا را ببين...
ـچي شده؟ حاج آقا نماز را بست؟
ـ هنوز نه. بيا ببين!
ـ اومدم ...واي! چقدر سي دي!
ـ همش سي دي مداحي است، عجب عكسهاي قشنگي از مداحان روي آن هك شده؛ بوي تازگي ميدهد، خدا خيرشان بدهد.
ـ كي رو ميگي؟
ـ همونهايي كه اين سيديهاي مداحي را خيرات كردهاند، ديگه!
حسين هم كه تشنه اين سيديها بود، تعداد زيادي برداشت تا به ديگر دوستانش بدهد.
از ذوق اينكه يك سيدي مجاني مداحي به دستم رسيده بود، نفهميدم چطور نمازم تمام شد؛ بعد از عزاداري در مسجد، در راه برگشت به خانه، خدا خدا ميكردم كه اين سيدي را در خانه نداشته و مداحياش تكراري نباشد.
به خانه رسيديم حسين هم به همراه برادرم سريع كامپيوتر را روشن كرد تا سيدي مداحي را ببينيم. فايل را باز كردند، منتظر شنيدن صداي مداح مورد علاقهمان بوديم كه با صداي خواننده زني موي بدنمان سيخ شد؛ زديم كليپ بعدي؛ در آن شيعيان را به تمسخر گرفته بودند، سيدي را در آورديم و هاج واج به همديگر نگاه ميكرديم و از تعجب خشكمان زده بود.
حسين گفت تا اين از خدا بيخبرها اين سيديها را در مساجد ديگر توزيع نكردهاند، برويم به انتظامات شهرك خبر دهيم؛ رفتيم و خبر داديم ولي كار از كار گذشته بود.
هر سه نفرمان از شدت عصبانيت سرخ شده بوديم و بغض گلويمان را ميفشرد، بيشتر براي نوجواناني نگران بوديم كه اين سيديها را برداشته و به خانه بردهاند؛ دلمان براي آن نگاه معصوم و زلالشان ميسوخت.
برادرم گفت: ميبينيد! دشمن در ماه محرم آن هم در ظهر عاشورا در وسط مسجدي در شهرك شهيد محلاتي كه افراد مذهبي زيادي در آن رفتوآمد دارند، سيديهاي مبتذل توزيع ميكند، آن وقت ما...
حسين هم كه از شدت عصبانيت صورتش از همه بيشتر سرخ شده بود، گفت: حالا ميفهمم جنگ نرم يعني چه! اگر به جاي توزيع اين سيديها، در مسجد بمبگذاري ميكردند؛ چند نفر شهيد ميشدند و بعد از پخش خبر اين بمبگذاري در سطح كشور، تمام افراد بغضشان از دشمنان بيشتر و درخت اسلام آبياري ميشد، ولي با توزيع اين سيديها و ترويج فساد، آنها ما را با دست خودمان به اسارت در ميآورند.
من كه دستان خود را به هم ميفشردم، با خود گفتم «چرا بيكار نشستهام، بايد كاري كرد»
من، حسين، برادرم و هر كس كه اين داستان واقعي را شنيد فهميديم كه معناي «كل يوم عاشورا كل ارض كربلا» چيست.
*اپيزود دوم
پنج سال بعد در نيمه ماه مبارك رمضان برادرم به خانه آمد، سلامي خشك و خالي پراند و سريع به اتاقش رفت. فهميدم كه از موضوعي ناراحت و نگران است، به دنبالش رفتم و گفتم «علي چي شده؟»
علي با صدايي كه از آن ناراحتي موج ميزد، گفت: امروز در راه برگشت به خانه مثل هميشه داخل واگن مترو نشسته بودم، قرآن كوچكم را از جيبم در آوردم و طوري كه جلب توجه نكنم و كسي متوجه نشود آرام آن را ميخواندم.
مردي ميانسالي كه كنارم نشسته بود وقتي ديد من قرآن ميخوانم، كتابي بزرگ از كيفش در آورد و به طوري كه ديگران كتاب را ببينند شروع كرد به بلند بلند خواندن آن كتاب.
وقتي دقت كردم فهميدم آن كتاب انجيل بود؛ مرد ميانسال با افرادي كه در كنارش نشسته بودند شروع كرد به صحبت كردن و از دين مسيحيت برايشان ميگفت و در ميان صحبتهايش شبهاتي را به قرآن كريم وارد ميكرد.
اكثر افراد داخل واگن توجهشان به او جلب شده بود و كسي در اين ميان نبود كه پاسخ او را بدهد يا اگر هم بود، نميخواست اين كار را انجام دهد. بالاخره مرد ميانسال در ايستگاه امام حسين «عليهالسلام» پياده شد و جمعي از جوانان آن واگن را با شك و شبهه ترك كرد.
برادرم شبهاتي را كه آن فرد مسيحي به قرآن وارد كرده بود، برايم گفت و خواست تا پاسخي به آن بدهم. من هم به كمك پدرم، شبهات برادرم را پاسخ دادم.
برادرم گفت: عذاب وجدان گرفتهام كه اين همه جوان در مترو به قرآن شك كردند و اين كمكاري من است كه به دليل نداشتن اطلاعات كافي و كمرويي جوابي براي او نداشتم. آنجا هم متوجه شدم كه بايد كاري كرد...
*هر مسلمان يك سازمان تبليغات اسلامي
در گوشه و كنار اين كشور شاهد اتفاقاتي از اين قبيل هستيم. به راستي در مقابل دشمني كه با تمام قدرت در پي تغيير ذائقه جوانان است، چه كردهايم؟ بسياري از افراد در مقابل اين سؤال با تكليفتراشي ميگويند: مسولين بايد به فكر باشند ما كاري نداربم، فقط تأسف ميخوريم! غافل از اينكه همين تفكر «بي مسؤليتي» باعث شد حسين(ع) در كربلا تنها بماند.
اي كاش باور كنيم كه هر مسلمان يك سازمان تبليغات اسلامي است. اي كاش باور كنيم امام حسين براي احياء امر به معروف و نهي از منكر با يزديان پيكار كرد.
*نقش خواص درلشگر كشي فرهنگي دشمن
هيچ حركتي، هيچ جنگي و هيچ فاجعهاي در تاريخ رقم نميخورد، مگر آن كه قبل از آن، انديشههاي يك جمع و يا يك ملت به تسخير جمع يا ملت ديگري درآيد. بيسبب نيست هزينهاي كه براي جنگ نرمافزاري و آمادهسازي افكار و انديشهها و تغيير ذائقهها به مصرف ميرسد و به اصطلاح «جنگ نرم» ناميده ميشود، براي جنگ سختافزاري هزينه نميشود.
اين مهم حتي در مسئله تجارت هم حرف نخست را ميزند تا جايي كه يكي از سرمايهداران بزرگ دنيا ميگويد: اگر 10 دلار داشته باشم يك دلار آن را سرمايهگذاري و 9 دلار ديگر را خرج تبليغ روي آن سرمايه ميكنم.
در كربلا هزينهاي كه براي فريب دادن، همسو كردن و ساكت كردن برخي خواص صرف شد، هزينهاي كه براي خارجي خواندن خاندان پيامبر (ص) در بين عامه مردم خرج شد، از هزينه لشكركشي ابن زياد و تجهيز لشكر عمر بن سعد و شمر اگر بيشتر نباشد، هرگز كمتر نيست.
دشمن در اين فضا به خوبي ميدانست آنچه را كه او ميخواست در قالب شايعه به كرسي بنشاند و افكار عمومي را با آن همسو كند.
*«اسلام ناب»، جايگزين«شبه اسلام ناب»
كار ديگري كه تبليغات بنياميه به خوبي توانسته بود آن را انجام دهد، تغيير ذائقهها بود به گونهاي كه «معروف» به جاي «منكر» و «منكر» به جاي «معروف» نشسته بود و بديهي بود در چنين فضايي، امام حسين عليهالسلام خارجي خوانده ميشد و يزيد شرابخوار و زنباره، اميرالمومنين! امت اسلامي شود.
آيا در اين جنگ نرم كنوني، دست دشمن را براي اين تغيير ذائقه نميبينيم! متأسفانه دشمن تا حدي توانسته است برخي از منكرات را در جامعه به صورت ارزش و امري زيبا جلوه دهد و اگر كسي اين منكرات را انجام ندهد يا برخلاف آن معروفي انجام دهد به صورت تحقيرآميز به او نگاه ميشود و واي به حال ما اگرعقبنشيني كنيم و در اين جنگ با يزيديان همراه شويم.
مردم در دوران اباعبدالله (ع) در فضاي فتنه و مهآلود بودن ميدان، حق را باطل و باطل را حق ديدند، درست مانند فتنهاي كه امروز رسانههاي غربي و صهيونيستي در پي آنند. اگر به جاي «اسلام ناب»، «شبه اسلام ناب» متولد شود، آن هم با تاريخي وارونه و اين مسئله اگر همراه باشد با ترور شخصيتي ياران صديق امام، و آميخته شود باعنصري به نام شايعه و همكاري و همراهي خواص دنيا طلب، عاشورا مسلما قابل تكرار است.
*نگذاريم عاشورا تكرار شود
«وقتي خواص طرفدار حق يا اكثريت قاطعشان در يك جامعه، چنان تغيير ماهيت ميدهند كه فقط دنياي خودشان برايشان اهميت پيدا ميكند، وقتي از ترس جان از ترس تحليل و تقليل مال از ترس حذف مقام و پست، از ترس منفور شدن و از ترس تنها ماندن، حاضر ميشوند حاكميت باطل را قبول كنند و در مقابل باطل نميايستند و از حق طرفداري نميكنند و جانشان را خطر نمياندازند؛ آن گاه در جهان اسلام فاجعه با شهادت حسين بن علي عليهالسلام با آن وضع آغاز ميشود.حكومت به بنياميه و شاخه «مرواني» و بعد به بنيعباس و آخرش هم به سلسله سلاطين در دنياي اسلام، تا امروز ميرسد» (بيانات مقام معظم رهبري، 22 تير 71).
امام حسين عليهالسلام به همه درس ميدهد كه بايد به تكليف عمل كرد در هر شرايطي و يا هر امكاناتي و نه بايد به سخنان كساني گوش داد كه با توجيهات خود در صدد تكليف تراشي بدلي و دروغين هستند حتي اگر اين افراد جزو خواص باشند.
«لذا عبدالله بن جعفر و محمدبن حنفيه و عبداللهبن عباس ـ اينها كه عامي نبودند، همه دين شناس، آدمهاي عارف، عالم و چيز فهم بودند_ وقتي به حضرت ميگفتند كه «آقا! خطر دارد، نرويد» ميخواستند بگويند وقتي خطري در سر راه تكليف است، تكليف، برداشته است. آنها نميفهميدند كه اين تكليف، تكليفي نيست كه با خطر برداشته شود.
اين تكليف هميشه خطر دارد. آيا ممكن است انسان، عليه قدرتي آنچنان مقتدر _ به حسب ظاهر_ قيام كند و خطر نداشته باشد؟!مگر چنين چيزي ميشود؟! اين تكليف، هميشه خطر دارد.» (بيانات مقام معظم رهبري 19 خرداد 74)
واقعيت اين است كه بسياري در شناخت تكليف دچار اشتباه ميشوند؛ اما بيش از آنكه افراد در شناخت تكليف اشتباه كنند در اداي تكليف سهلانگاري ميكنند كه اين تساهل و تسامح، به مسائل نفساني چون دنياگرايي و ترس و ... باز ميگردد.
« «بلعم باعور» به مقام مستجابالدعوه رسيد و بنا به روايات، او اسم اعظم را هم ميدانست، اما همين شخصيت با آن سلوك عرفاني و اخلاقي در مقابل موسي پيامبر(ص)ميايستد و در جبهه باطل قرار ميگيرد.
كربلا به ما درس ميدهد كه در ماجراي دفاع از دين، بيشتر از هر چيزي به بصيرت نياز است؛ چرا كه بيبصيرتها فريب ميخورند؛ بيبصيرتها در جبهه باطل قرار ميگيرند؛ بدون اينكه خود بدانند؛ همچنان كه در جبهه ابن زياد، كساني بودند كه از فساق و فجار نبودند، ولي از بي بصيرتها بودند» (بيانات مقام معظم رهبري 22 تير 71)
بنابراين بكوشيم تا با قلممان، گفتارمان، عملمان و سكوتمان، چراغ سبز را به دشمنان نظام اسلامي نشان ندهيم.