به گزارش ایلام بیدار، پس از واقعهٔ کربلا، یزید تصمیم گرفت امام سجاد علیهالسلام را نیز از میان بردارد. به همین دلیل در ملاقاتهایی که در کاخ خود با او و سایر اسرا داشت، منتظر بود از او حرفی بشنود که بهانهای برای قتلش باشد.
یک روز امام را به کاخ خود فراخواند و از او سؤالی پرسید. امام درحالیکه تسبیح کوچکی را در دستش میگرداند، به او پاسخ داد.
یزید گفت: «چگونه جرئت میکنی موقع حرفزدن با من تسبیح بگردانی؟»
امام فرمود: «پدرم از قول جدم فرمود هر کس بعد از نماز صبح، بی اینکه با کسی سخن بگوید، تسبیح در دست بگیرد و بگوید: «اللهم انی اصبحت و اسبحّک و امجدک و احمدک و اُهللک بعدد ما ادیر به سبحتی» سپس تسبیح در دست، هر چه میخواهد بگوید، تا وقتی به بستر میرود، برایش ثواب ذکر گفتن منظور میشود. پس هر گاه به بستر رفت، باز همین دعا را بخواند و تسبیح را زیر بالش خود بگذارد، تا موقع برخاستن از خواب نیز برای او ثواب ذکر خدا منظور میشود. من هم به جدّم اقتدا میکنم.»
یزید گفت: «با هیچکدام از شماها سخنی نگفتم، مگر اینکه جواب درستی به من میدهید.» پس به او هدایایی داد و دستور داد امام را آزاد کنند.
در روایت دیگری نیز چنینی آمده است: بعد از خطبهٔ حضرت زینب سلاماللهعلیها که سبب رسوایی یزید شد، او از شامیان نظر خواست که «با این اسیران چه کنم؟» شامیان در پاسخ گفتند: «آنها را از دم شمشیر بگذران ».
یکی از انصار به نام «لقمان بن بشیر» گفت: «ببین اگر رسول خدا صلیالله علیه و آله بود با آنان چه میکرد؛ تو نیز همانطور رفتار کن.»
امام باقر علیهالسلام نیز که در مجلس حضور داشت، سخنان قاطعی گفت که یزید را از قتل اسرا منصرف کرد. یزید سر بر زیر انداخت و سپس دستور داد آنان را از مجلس بیرون ببرند.
در روایتی نیز امام سجاد علیهالسلام به «منهال» فرمودند: «هیچ بار نشد که یزید ما را احضار کند و ما گمان نکنیم که میخواهد ما را بکشد.» بههرحال باتوجهبه شواهد متعدد تاریخی، یزید بارها تصمیم قطعی به قتل امام سجاد و همراهان ایشان داشته؛ ولی خداوند هر بار آنها را نجات داده است. [1]
زمان شهادت امام سجاد علیهالسلام
همانطور که در روز تولد حضرت زینالعابدین علیهالسلام در بین مورّخین اختلاف است، در روز و سال شهادت او نیز اختلاف وجود دارد. دامنه این اختلاف از سال 92 هجری تا سال 100 هجری است، اما آنچه از همه مشهورتر است، یکی سال 94 هجری است که آن را به مناسبت ارتحال فقهای بیماری از اهل مدینه، «سنه الفقهاء» نامیدهاند و دیگری سال 95 هجری.
« حسین » فرزند امام علی بن الحسین علیهالسلام وفات پدر خود را در سال 94 اعلام کرده است و برایناساس بزرگانی نظیر شیخ مفید و شیخ طوسی و محقق اردبیلی و ابن اثیر نیز همین نظر را داشتهاند.
اما بر اساس روایتی که ابو بصیر از امام جعفر صادق علیهالسلام نقل کرده است، امام فرموده است: حضرت علی بن الحسین علیهالسلام درحالیکه ۵۷ساله بودند از دنیا رفت و این واقعه در سال 95 هجری اتفاق افتاد.
آخرین شب زندگانی حضرت
امام صادق علیهالسلام فرمودند:حضرت امام سجاد علیهالسلام در شب شهادتش به فرزندش، امام محمدباقر، فرمود: «پسرم، برایم آب بیاور تا وضو بگیرم.»
امام محمدباقر برخاست و ظرفی آب آورد.
امام سجاد فرمودند: «این آب برای وضو شایسته نیست، چرا که در آن حیوانی مرده افتاده.»
امام باقر چراغی آورد و دید موشی مرده در آن افتاده است. ازاینرو ظرف آب دیگری برای ایشان برد.
امام سجاد فرمود: «پسرم! این همان شبی است که به من وعده دادهاند.»
سپس سفارش کرد به شترش که بارها با آن به حج مشرف شده بود، خوب رسیدگی کنند و غذا بدهند.[2]
شهادت
روز شهادت امام سجاد نیز 18، 22 و 25 محرم نقل شده که روز 25 از شهرت بیشتری برخوردار است.
بنابراین، روایات، امام سجاد علیهالسلام 57 یا 58 سال عمر فرمود که :
دو سال آن را در زمان حضرت امیرالمؤمنین علی علیهالسلام، ده سال را در زمان امامت عموی خود حضرت امام حسن مجتبی علیهالسلام و ده سال را در دوران امامت پدر خود سپری فرموده است و مدت امامت خود آن امام بزرگوار نیز 35 سال بوده است. [3]
محل دفن امام سجاد علیهالسلام
حضرت زینالعابدین علیهالسلام پس از تشییع باشکوه مردم مدینه، در بقیع که قبور بسیاری از اولیای خداوند، همسران پیامبر، فاطمه بنت اسد و بسیاری از صحابه گرانقدر پیامبر و تعدادی از شهدای صدر اسلام در آن قرار دارد، در کنار مرقد مطهر حضرت امام حسن مجتبی علیهالسلام، عموی بزرگوارش، مدفون گردید.
در این قطعه از بقیع عباس، عموی پیامبر، نیز دفن شده بود و بعداً حضرت امام صادق و حضرت امام باقر نیز مدفون گردیدند. این بخش دارای قبه و بارگاه بوده؛ ولی اکنون به دست وهابیون تخریب شده است. [4]
قاتل امام سجاد علیهالسلام
***************************************************************************************************************
حضرت علی بن الحسین علیهالسلام در زمان خلافت ولید بن عبدالملک به شهادت رسید.
بنا به گفته عمر بن عبدالعزیز، ولید که حاکم جبّار و ظالمی بود، زمین را از جور و ستم لبریز کرده بود. در دورهٔ حکومت او، رفتار مروانیان و کارگزاران آنها با دودمان پیامبر صلیالله علیه و آله و سلم، بنیهاشم و بهخصوص امام سجاد علیهالسلام بسیار ظالمانه و بیرحمانه بود.
والی مدینه - هشام بن اسماعیل - گر چه از زمان عبدالملک بن مروان مسئول اداره شهر مدینه بود، ولی در دوران ولید رفتار ظالمانهای با حضرت زینالعابدین علیهالسلام در پیش گرفت و هنگامی که به دلیل بدرفتاری زیاد با مردم مدینه از منصب خود عزل شد، او را در کنار منزل مروان نگه داشتند تا مردم از او تقاص بگیرند. او خود معترف بود که از کسی جز علی بن الحسین علیهالسلام بیم ندارد، اما هنگامی که امام با جمعی از اصحاب خود از کنار او عبور کردند، هیچ یک به او متعرض نشدند و از او شکایتی نکردند. این جا بود که هشام فریاد زد: «الله اعلم حیث یجعل رسالته » (خدا میداند رسالت خود را در کدام خاندان قرار دهد.)
و در روایت دیگری، امام برای او پیغام داد که اگر از نظر مادی در تنگنا هستی، ما تأمینت میکنیم.
مورخین درباره قاتل امام با هم اختلاف دارند. بعضی معتقدند امام به دست ولید مسموم شد، و برخی دیگر معتقدند به دست هشام بن عبدالملک که برادر خلیفه بود؛ اما بههرحال او نیز نمیتوانست بدون اجازه ولید، مرتکب قتل امام شود. [5]
مردم مدینه و اندوه شهادت امام سجاد علیهالسلام
خبر شهادت حضرت زینالعابدین علیهالسلام که با عملکرد انسانی و الهی خود، همگان را مجذوب خودکرده و با مجاهدت سی و پنجساله خود، تصویری منور و متعالی از امامت در ذهن جامعه اسلامی ترسیم کرده بود، بهسرعت در شهر پیچید و همه برای تشییعجنازه او حاضر شدند.
سعید بن مسیب چنین روایت میکند: «وقتی امام به شهادت رسید، همهٔ مردم، از نیکوکاران گرفته تا بدکاران، برای تشییعجنازهاش حاضر شدند. همه زبان به ستایش او گشوده بودند و سیل اشک از دیدگان همگان جاری بود. در تشییعجنازهٔ امام همه مردم شرکت کرده بودند و حتی یک نفر در مسجد پیامبر صلیالله علیه و آله باقی نمانده بود.» [6]
حضرت زینالعابدین علیهالسلام شتری داشت که بر اساس بعضی از روایات بیست و دو بار با او به حج رفته بود، اما در تمامی این مدت حتی یک ضربه تازیانه هم به او نزده بود. امام در شب شهادت خود سفارش کرد به این شتر رسیدگی شود.
وقتی امام به شهادت رسید، شتر یکسره بهسوی قبر مطهر امام رفت، درحالیکه هرگز قبر امام را ندیده بود. خود را به روی قبر انداخت و گردن خود را بر آن میزد و اشک از چشمهایش جاری شده بود.
خبر به حضرت امام باقر علیهالسلام رسید.
امام کنار قبر پدر رفت و به شتر گفت: «آرام باش. بلند شو. خدا تو را مبارک گرداند.»
شتر بلند شد و برگشت؛ ولی پس از اندکی باز به قبر برگشت و کارهای قبل را تکرار کرد.
امام باقر باز آمد و او را آرام کرد؛ ولی بار سوم فرمود: «او را رها کنید! او میداند که از دنیا خواهد رفت.»
سه روز نگذشت که شتر از دنیا رفت. [7]
******************************************************************************************
پینوشتها:
[1].بحارالانوار، ج 45، ص 200 و 135
[2].بحارالانوار، ج 46، ص 148، حدیث 4
[3]بحارالانوار، ص 151، حدیث 10 (به نقل از کشف الغمه ) و ص 152 الی ،154 اصول کافی، ج 1، ص 468، حدیث 6
[4].بحارالانوار، ج 46، ص 151، حدیث 10
[5].بحارالانوار،ج 46، ص 152، حدیث 12 و ص 153 و 154
[6].بحارالانوار، ج 46، ص 150
[7].بحارالانوار، ج 46، ص147 و 148، حدیث 2 و 3 و 4 به نقل از بصائر الدرجات و اختصاص و اصول کافی ج 1، ص 467، حدیث 2 و 3 و4
منبع :beytoote_rasekhoon.net
انتهای خبر/ر