ایلام بیدار07:33 - 1395/09/14
گزارشی از یک معلم فداکار ایلامی؛

از تدریس تا فداکاری

در آخرین روزهای خدمتش از روز های خوش تدریس، خدمت به مردم و از روستاهایی در در صعب العبورترین جاده ها از روستای توت و پاریاب و چم انار سفلی تا روستای باولگ، چشمه پهن پای مصاحبه با خبرنگار مانشسته است.

به گزارشايلام بيدار به نقل از ایلام پویا، محمد 44 ساله امروز در آخرین روزهای خدمتش از روز های خوش تدریس، خدمت به خلق و از روستاهایی که در دوردست ترین نقاط شهر در صعب العبورترین جاده ها از روستای توت و پاریاب و چم انار سفلی تا روستای باولگ، چشمه پهن و تا ... پای مصاحبه با خبرنگار مانشسته است.

 از خاطرات شیرینش که پرسیدم لبخندی بر لبانش نشست و گفت: همیشه شیرین ترین چیز برایم موفقیت دانش آموزانم بوده که در آن شرایط محرومیت به درجات عالی علمی می رسند خیلی ازآنها اکنون دانشجویان پزشکی و مهندسان نخبه در دانشگاه های معتبر کشور هستند.
یکی از  شیرین ترین خاطره ها  زمانی بود که در یک روز سرد زمستانی، جوانی را در بین راه سوار کردم او مرا با نام خانوادگی ام خطاب نمود و احوالپرسی گرمی کرد اما متاسفانه او را نشناختم؛  بعد از این که خودش را معرفی کرد فهمیدم از دانش آموزانم  بوده است  که الان دانشجوی رشته فیزیک هسته ای در یکی از دانشگاه های دولتی کشور است.
 در ادامه از او پرسیدم: "از تلخ ترین لحظه خدمتتان بگویید" گویی این سوال وجودش را دگرگون ساخت در فکری عمیق فرو رفت. لحظاتی از سوال خود پشیمان شدم مگر خدمت به خلق تلخی و خستگی دارد؟ ناگهان سکوت بینمان فرو ریخت و محمد به سخن آمد: (اندوهگین حرف می زند): در یکی از مدارس به خاطر سهل انگاری معاون مدرسه آتش سوزی رخ داد بود. من که در آن حوالی بودم ناگهان با صحنه ای مواجه شدم که بعد از گذشت این همه سالها هنوز  برایم تلخ ترین تصویر ذهنی را ساخته است؛ یکی از بچه های مدرسه جلوی چشمان من در آتش می سوخت. در کمتر از چند ثانیه به یک گلوله آتش تبدیل شد به سرعت قبل اینکه آتش به او لطمه جدی بزند او را در آغوش کشیدم و به زیر آب بردم. خدا رو شکر نجات پیدا کرد؛ بعدها توسط همان معاون مورد شکایت قرار گرفتم و به پای میز محاکمه نیز کشیده شدم؛ سخن کوتاه در نهایت شاکی محکوم شد و من هم تبرئه شدم. تلخترین خاطره در ذهن من دیدن آن شاگردم در آتش بود.
 با شناختی که از محمد برایم بدست آمد می دانستم که با پرسیدن این سوال از او جوابی نخواهم گرفت پس به سراغ همسر او که وی نیزاز فرهنگیان خدوم بودند رفتم و در مورد کارهایی که برای بچه های روستا کرده است سوال پرسیدم.
دیوارکشی، حفاظ سازی پنجرها، رنگ کاری درب ها، شستشو و نظافت مدرسه و هرکاری از عهده اش بر می آید با ورود به مدرسه انجام می دهد. این شروع سخنان همسر محمد بود از سال های خدمت معلمی از جنس خدمت به مردم. 
وی ادامه داد: در یکی از مدارس حمامی مخروبه بود که او با همت خود آن را ترمیم کرد و درطول هفته آنها را استحمام می کرد همچون پدری برای فرزندان خویش.
بیشتر اوقات از حساب خود برای خرید البسه، خوراک و حتی میوه دانش آموزان هزینه میکند.هیچ چیز برایش اندازه شاد کردن بچه ها خوشایند نیست.
 ناخودآگاه من  یاد حدیثی از امام رضا افتادم که فرموده است: {کسی که گره از کار مومنی بگشاید و شادش کند خدا هم روز قیامت کار بسته او را می گشاید}.
همسرش می گفت: اگر بچه ها بیمار شوند آن ها را به دکتر می برد. همین تازگی ها یکی از آن ها را به شهر آورده که عینک برایش بخرد. محمد علاوه برخدمت به دانش آموزان، به افراد ناتوان و کهنسال روستا نیز کمک می کند؛ و اگر چیزی نیاز داشته باشند برایشان فراهم میکند.
 به راستی محمد از مصادیق واقعی این گفته زیبای امام علی (ع) بود که فرمودند: خداوند را بندگانی است که به آنان نعمت های ویژه داده است برای نفع رساندن به دیگر بندگانش؛ پس امکاناتی در دسترس آنها قرار داده است که بذل و بخشش کنند.
 "محمد اله دادی" در روزهای پایان خدمتش انتظاری از مسولین  برای خود ندارد او فقط می خواهد که به دانش اموزان در مناطق محروم نگاه ویژه تری بشود و این دانش آموزان مورد لطف و عنایت بیشتری از طرف مسولان قرار بگیرند تا استعداد های آن ها بیش از پیش شکوفا شود.
در پایان این مصاحبه و در راه برگشت هر لحظه چهره دانش آموزان و آن معلم فداکار مثل  یک خانواده بزرگ در ذهنم تداعی می شد. با خود مرور می کردم که  هنوزهم هستن کسانی که باید باشند.
 

انتهای پیام/س