ایلام بیدار08:36 - 1391/12/14

معجون شفا بخش در گردان 506

مشغول صحبت بودیم که سر و صدای یکی از برادران،حواسمان را به خود جلب کرد...

غروب آفتاب به زیبایی در آسمان خود نمایی می کرد و هم زمان صوت زیبای اذان به گوش می رسید؛همگی برای گرفتن وضو و خواندن نماز آماده می شدیم.

دیدن صف نماز جماعت واقعا لذت بخش بود،چه با صفا و بی ریا همه با هم به ستایش می ایستادند.

نماز و نیایش که تمام شد،مشغول تدارک شام شدیم و شام را دور هم با بچه های گردان خوردیم.

بعد از خوردن شام،همگی دور هم جمع شدیم و هرکس از چیزی می گفت.

مشغول صحبت بودیم که سر و صدای یکی از برادران،حواسمان را به خود جلب کرد؛آن برادر،از دل درد شکایت می کرد و از ظواهر امر پیدا بود که مسموم شده است.

من که کار زیادی از دستم بر نمی آمد،به اتاق محل اسکانم رفتم و یک عدد لیمو عمانی را با نبات آب داغ،به آن برادرم دادم تا بخورد.

آن برادر با خوردن لیمو عمانی و نبات آب داغ خوب شد.

لحظاتی از این واقعه نگذشته بود که خبر آوردند:بچه های گردان،همگی دم در کلینیک صف کشیده اند.

من که کنجکاوی ام گل کرده بود،به محل مورد نظر رفتم.

دم در کلینیک جمعیتی بالغ بر سی چهل نفر جمع شده بودند و جز اندکی ،بقیه و از جمله مسئول کلینیک از دل درد و مسمومیت شکایت می کردند.

در این بین،یکی اطلاع داد که «دوای درد همه پیش حاجیه» و منظورش من بودم.

همه همهمه می کردند که مگر حاجی چه دارد که همه را شفا می دهد؟! دیگر شستم خبر دار شده بود که موضوع چیست.

رفتم سراغ نایلون لیمو عمانی و بسته نبات ...

و چنین شد که با معجون لیمو عمانی و نبات،بچه های گردان 506 را بهبود بخشیدم،این موضوع مدت ها مایه ی تفریح و سرگرمی شده بود.

 

راوی:ش.ص