ایلام بیدار07:55 - 1394/09/16
بررسی/

راه کارهای ارتقاء توسعه فرهنگی در جامعه

سازمان جهانی یونسکو توسعه فرهنگی را پیشرفت زندگی فرهنگی یک جامعه با هدف تحقق ارزشهای فرهنگی، به صورتی که با وضعیت کلی توسعه اقتصادی و اجتماعی هماهنگ شده باشد تعریف می کند.

دکتر ساسان کرمشاهی:: مفهوم توسعه فرهنگی توسط یونسکو در دهه ۱۹۶۰ میلادی در جهان رواج یافت. این سازمان طی جلسات گوناگونی، شرایط توسعه موزون و آگاهانه را به صورت برنامه ریزی آموزشی، سیاست فرهنگی و سیاست اطلاعاتی در دستور کار خود قرار داد. همچنین این مفهوم تا آنجا برای یونسکو با اهمیت بود که دهه ۱۹۸۷ تا ۱۹۹۷ توسط این سازمان به عنوان دهه توسعه فرهنگی نامیده شد.

سازمان جهانی یونسکو همچنین، توسعه فرهنگی را چنین تعریف نموده است: «توسعه و پیشرفت زندگی فرهنگی یک جامعه با هدف تحقق ارزشهای فرهنگی، به صورتی که با وضعیت کلی توسعه اقتصادی و اجتماعی هماهنگ شده باشد.» تعابیر مختلفی در باب توسعه فرهنگی وجود دارد اما می‌توان تعریف «ژیرار آگوستین» را یکی از تعاریف قابل توجه این مفهوم برشمرد: «ایجاد شرایط و امکانات مادی و معنوی مناسب برای افراد جامعه به منظور شناخت جایگاه آنان، افزایش علم و دانش انسان‌ها، آمادگی برای تحول و پیشرفت و پذیرش اصول کلی توسعه نظیر قانون پذیری، نظم و انضباط، بهبود روابط اجتماعی و انسانی، افزایش توانایی‌های علمی و اخلاقی و معنوی برای همه افراد جامعه.» در مجموع با توجه به تعابیری که ذکر شد، توسعه فرهنگی را می‌توان فرآیند ارتقاء شئون گوناگون فرهنگ جامعه در راستای اهداف مطلوب دانست که زمینه ساز رشد و تعالی انسان‌ها خواهد شد.

در اینجا منظور از شئون گوناگون فرهنگ، نگرش‌ها، ارزش‌ها، هنجار‌ها، قوانین و آداب و رسوم می‌باشد. هدف نهایی توسعه فرهنگی نیز به باور نگارنده در واقع غرض اصلی هر نوع توسعه‌ای است؛ یعنی رشد و تعالی انسان، هم در ابعاد مادی و هم در بعد معنوی. البته روشن است که دستیابی به این اهداف جز در صورت مناسب بودن بستر زیست انسان که همانا جامعه است، محقق نمی‌شود. بنابراین در یک الگوی مناسب برای توسعه، باید راهکارهایی برای بهبود شرایط زندگی پیش بینی شود.

رامش وار پراساد میسرا» اقتصاد دان هندی می‏ گوید:    

((توسعه به عنوان یک مفهوم متعالی، دستاورد بشری و پدیده‏ای چند بعدی است و فی نفسه یک مسلک به حساب می‏آید. توسعه به دلیل این که دستاورد انسان محسوب می‏گردد، در محتوا و نمود دارای مختصات فرهنگی است و بر تحول ارگانیک دلالت دارد. هدف از توسعه ایجاد زندگی پرثمره‏ای است که توسط فرهنگ تعریف می‏شود. بنابراین توسعه دستیابی فزاینده انسان به ارزشهای فرهنگی خود است..)).    

براساس این تعریف، طبعا توسعه از مقوله امور فرهنگی به شمار می‏آید؛ زیرا گرچه انگیزه دامن زدن به مباحث توسعه، افزایش امکانات مادی و تأمین نیازهای معیشتی و عبور از تنگنای اقتصادی به میدان وسیع تمکن و دارندگی است که توسعه سیاسی و توسعه اجتماعی هم در واقع، برداشتن موانع موجود از سر راه این هدف است، اما گذشته از این که آیا توسعه سیاسی واجتماعی هم نسخه و بدل همان توسعه فرهنگی هستند، اصولاً چنان که یکی از محققان می‏ گوید :

«توسعه فرهنگی شرط اصلی توسعه اقتصادی (و بلکه شاه کلید آن) محسوب می‏شود. برای آن که مردم بتوانند دنیای جدید را درک کنند و به آن شکل دهند، قدرت بیان احساسهای خود را داشته باشند، و با استفاده از زبان روز با یکدیگر ارتباط برقرار کنند، به آموزش مستمر که شرط اصلی توسعه است نیازمندند. افراد قبل از این که بتوانند خود را با تغییرات ضروری در شغلشان وفق دهند، باید بتوانند خود را با تغییر هماهنگ سازند، و این توانایی به دست نخواهد آمد مگر از طریق مجموعه‏ای از فرایندها، از رهگذر اطلاعات، قبول مسئولیت، آموزش شغلی، فراگرفتن شیوه بیان خود، که در ترکیب با یکدیگر، توسعه فرهنگی را می‏ سازند...»

راز دوم این است که توسعه اقتصادی مبتنی بر تکنولوژی مادی است و آن مبتنی بر تکنولوژی انسانی است ؛ یعنی آموزش و مهارت یابی در کشف تناسبها و مناسبتهای پنهانی موجود در بین اشیاء، که این تنها یک امر فرهنگی است.

راز سوم در این است که توسعه بر متغیر ارزشهای جامعه تعلق می‏گیردو ارزشها که رشد یافته و تبدیل شده هنجارها هستند امور فرهنگی محض می‏باشند ؛ هرچند که در انتهای مسیر به آن چیزی می‏رسیم که در آغاز بدان اندیشیده‏ایم ؛ یعنی بهبود وضعیت و شرایط اقتصادی که در انگیزه ‏شناسی توسعه مدنظر قرار داشته است.

توسعه فرهنگي : فرايندي است كه طي آن با تغييراتي در حوزه ادراكي – شناختي – ارزشي و گرايشها ، باورها و قابليت ها رفتار و واكنش خاصي كه مناسب توسعه است در افراد جامعه به وجود آيد . مفهوم توسعه فرهنگي در دهه 1960-1970 و در برنامه هاي يونسکو شکل گرفت . طبق تعريف يونسکو توسعه فرهنگي فرايندي است که در طي آن با ايجاد تغييراتي در حوزه هاي ادراکي، شناختي، ارزشي و گرايشي انسان، قابليت‌ها، رفتارها و کنش هاي مناسب در افراد پرورش مي يابد.

توسعه و توسعه فرهنگي دو مفهوم بسيار مهم مي باشند كه در برنامه ريزي هاي ملي در چند دهه اخير از جايگاه ويژه اي برخودار شده اند.

مفهوم توسعه يافتگي يعني فراهم آوردن شرايط و امكاناتي براي آحاد جامعه كه شاخص هاي رشد فرهنگي محقق شود. توسعه فرهنگي يعني ارتقا و اعتلاي زندگي در جامعه و دستيابي به ارزش هاي متعالي فرهنگ .
توسعه فرهنگي به عنوان يك فرايند هميشگي است و همواره در طول زمان جوامع دستخوش توسعه آن بوده اند و نمي توان جامعه ای را يافت كه از اين موضوع فارغ باشد.

برخي از مهمترين موانع توسعه فرهنگی عبارتند از:

1- بي‌ثباتي مديريت
يكي از چالش‌هاي مهم مديريت فرهنگي در ايران، بي‌ثباتي مديريت است، بدين معني كه انتصاب مديران فرهنگي از مديران عالي تا مديران عملياتي تابع نوسانات سياسي جامعه است و به همين دليل دوره مديريت آنان بسيار كوتاه است و اين امر با برنامه‌ريزي‌ها و تداوم برنامه‌ها كه ماهيتي دراز مدت دارد، سخت در تضاد است، علاوه بر اين، اين بي‌ثباتي به عنوان يك چالش، فرآيند توسعه فرهنگي را به تعويق خواهد انداخت.

در نظام مديريت، فردي را برمي‌داريم و فرد ديگري را جايش مي‌گذاريم. حق طبيعي مدير جديد است كه نظام مديريت را از نفر قبلي تحويل بگيرد اما تجربه‌اي كه مدير قبلي كسب كرده، منتقل نمي‌شود و اين مسأله ضعف و دليل آن مشكل اداري ما است كه نتوانستيم نظامي را ايجاد كنيم تا مسأله‌ی تجـربه نهادينه شود. تجـربه‌اي كه به دست آمـد، نبايد تكرار شود!

از آن جا كه در جهان امروز توسعه فرهنگي منوط به برنامه‌ريزي‌هاي دراز مدت مي‌باشد، ثبات مديريت عامل تعيين كننده‌اي در اين زمينه خواهد بود. همانگونه كه قبلاً هم اشاره شد، تغيير مديران در جريان نوسانات سياسي جامعه، ضربه جبران‌ ناپذيري بر پيكره‌ توسعه‌ فرهنگي و كيفيت فعاليت‌هاي آن وارد مي آورد.

بي‌ثباتي در مديريت توجـه مديران را به اهـداف كوتاه مـدت و كمي سوق مي‌دهد و توسعه‌ فرهنگي را از اهداف دراز‌مدت و كيفي محروم مي‌سازد. بنابراين ثبات ‌مديريت يكي از راهكارهاي مهم توسعه‌ فرهنگي است و بر مسؤولان نظام فرهنگي است كه به اين مهم توجه كنند.

نكته‌ ديگر، تغييرات شديد و جابجايي فراوان مديران در تصدي‌هاي دولت است يعني به جاي اينكه نظام استراتژي و مديريتي را در مواجهه با تغييرات محيطي استقرار دهند، به تغييرات مديران در پاسخ گويي به تغييرات محيطي مي‌پردازد.

نگارنده در اين زمينه معتقد است كه بي‌ثباتي مديريت بيشتر در سطوح عالي مديريت است:
سطوح عالي مديريت تا حدود زيادي متأثر از رفتارهاي سياسي سطوح عالي‌تر خودشان است و جابجايي آن‌ها بيشتر تحت تأثير فعل و انفعالات سياسي قرار دارد. در سطح ديگر مديريت كه اجرايي است، درصد ثبات مديريت خوب و قابل توجه است. به بيان ديگر درصد تغييرات در سطوح عالي مديريت حدود دو برابر تغييرات در سطوح عملياتي است و اين مسأله نشان مي‌دهد كه سطوح عالي مديريت پذيرفته است كه تجارب مديران عملياتي نبايد تحت تأثير رويكردهاي سياسي قرار گيرد.

همانگونه كه گفته شد ثبات مديريت ارتباط تنگاتنگي با برنامه‌ريزي‌هاي دراز مدت دارد، بدين معنا كه يك مدير در طول زمان مي‌تواند برنامه‌ها و اهداف خود را در سازمان پياده كند. براي مثال مدير يك سازمان اگر هرسال عوض نشود، بهتر مي‌تواند در دراز مدت، اثربخشي خود را نشان دهد. آقاي فرتوك‌زاده در اين زمينه مي‌نويسد:

«از ديگر چالش‌هاي‌ مديران‌ در آغاز هزاره سوم، دستيابي به مديراني است كه بتوانند با تدوين برنامه‌هاي بلند مدت سازمان را به سمت اهداف بلند مدت رهنمون نمايند»

2-  بوروكراسي

ماكس وبـر «Max Weber» نظريه‌ بوروكراسـي «Bureaucary» را در جستجـوي ارزش‌هايي براي استاندارد كردن فعاليت‌هاي سازمان‌ها در چارچوب قواعد و مقررات ثابت و تربيت نيروي انساني متخصص كه مقررات را دقيق اجرا كنند، مي‌داند.
اين نظريه علاوه بر مزايايي كه براي سازمان‌ها در بر دارد، داراي آثار منفي نيز هست كه موارد زير را مي‌توان نام برد: "خشكي و انعطاف ناپذيري، جمود شخصيت، خود محوري، جابجايي هدف و وسيله و......
به نظر مي‌رسد توسعه‌ي فرهنگي مبتني بر نظريه‌ بوروكراسي نمي‌تواند يك توسعه‌ فرهنگي خلاق و پويا باشد. زيرا چنين توسعه‌اي مي‌خواهد همه‌ مردم را با مقررات و قوانين ثابت آموزشي و اداري، تطبيق دهد و از اين رو از رشد و خلاقيت و ابتكار فرهنگي آنان جلوگيري به عمل مي‌آورد.

توسعه‌ي فرهنگي اگر به دنبال نوآوري‌ها باشد و بر كيفيت تأكيد كند، لزوماً بايد بسياري از مقررات دست و پاگير اداري را تعديل كند، زيرا بوروكراسي به خاطر ويژگي‌هاي ذاتي خود نمي‌تواند به خلاقيت‌ها و ابتكارات ميدان دهد و در بسياري از موارد كيفيت را فداي كميت مي‌سازد.

كاهش بوروكراسي در برنامه‌ريزي‌هاي فرهنگي زمينه‌ مشاركت و خلاقيت را تسهيل مي‌كند و اين خود تحولي ديگر در جهت توسعه‌ فرهنگي مي‌باشد.

3- فقدان مديريت مشاركتي

فيليپ كومبز در كتاب بحران جهاني تعليم و تربيت مي‌گويد: «اگر قرار است كه تحولي در عرصه‌ تعليم و تربيت و فرهنگ به وقوع پيوندد، اين تحول و دگرگوني بايد از مديريت و آموزش و پرورش آغاز گردد »
نامبرده ريشه‌ ‌اصلي‌مشكلات‌فرهنگي و تعليم و تربيت را در مديريت «Management» مي‌داند. يكي از راه ‌هاي تغيير و تحول در مديريت و اصلاح آن، كاربست مديريت مشاركتي است. در سازمان گسترده‌اي به نام مديريت فرهنگي، مشكلات برنامه‌ريزي‌، سازماندهي، هماهنگي و ارزشيابي نياز به مديريت مشاركتي را دو چندان مي‌سازد. مشاركت، بازواني قوي براي مديريت است كه بسياري از مشكلات درون سازماني را سامان مي‌بخشد.

«منظور از مشاركت كاركنان، كليه‌ اقداماتي است كه ميزان نفوذ و مسؤوليت كاركنان را در فرآيند تصميم‌گيري افزايش مي‌دهد و هدف از آن نيز اين است كه از طريق دخالت دادن كاركنان در فرآيند تصميم‌گيري از ميزان برخوردها و تعارضات موجود ميان مديران و كاركنان كاسته شود ».

«مشاركت كاركنان داراي هدف‌هاي اقتصادي، اجتماعي و رواني است. از نظر اقتصادي مشاركت سبب افزايش كمي و كيفي بهره‌وري در سازمان مي‌شود. از بعد اجتماعي، مشاركت با تقويت همكاري در طرفين كار، ميزان برخوردها و تعارضات را كاهش مي‌دهد. از نظر رواني نيز با استقرار نظام مشاركت در مديريت، ارزش عامل انساني در سازمان به رسميت شناخته مي‌شود و به جنبه انساني كار توجه بيشتري معطوف مي‌گردد و اين امر موجب رضايت كاركنان مي‌شو».

گذر به شيوه‌ مشاركتي اداره‌ امور در محيط كار در دنياي امروز ضروري و گريزناپذير است. گريزناپذير از آن جهت كه ظرفيت براي مشاركت گسترش يافته است و ضروري از اين جهت كه مسايل روياروي ما در محـيط كار بسيار پيچيده‌تـر و به هـم وابسته‌تر از آن هستند كه توسط معدودي از مسؤولان قابل حل باشد.لذا در راستاي توسعه‌ مديريت فرهنگي، گرايش به مديريت مشاركتي، اهميت والايي دارد، گرايشي كه در دنياي امروز نه تنها نظام‌هاي فرهنگي بلكه ساير نهادهاي جامعه را نيز در برگرفته است.

4- فقدان آزادي

با نگاهي به تاريخ در مي‌يابيم كه كشور ما همواره بر محور استبداد و خودكامگي فردي، گروهي، قبيله‌اي و حزبي اداره شده است. ولي بيش از نيم قرن است كه نوعي دموكراسي نه به معني حاكميت مردم بر مردم ( و بلكه به معني مشاركت مردم ) در جهان غرب پا بر عرصه‌ي وجود گذاشته است. كوشش‌هاي آزادي خواهانه‌ مشروطيت در قرن اخير در ايران نيز پس از مدت كوتاهي نقش بر آب شد و در زير لايه‌هاي استبداد نوين، آزادي بي‌معني شد و مردم مانند حاكمان به جاي باور به هويت و منافع ملي، فقط به باور و سهم خود انديشيدند. نتيجه استبداد رياكارانه، چنان در انديشه و فرهنگ ما ريشه دوانيد كه حتي انسان‌هاي فرهيخته و علاقمند به توسعه اين مرز و بوم خود به نوعي مستبد و ديكتاتور شدند، بعد از انقلاب اسلامي بود كه نسيم آزادي در ايران اسلامي وزيدن گرفت.

بنابراين فقدان آزادي به عنوان اصلي‌ترين چالش توسعه فرهنگي است كه عوارض زيادي در ساختارهاي سياسي، اجتماعي، اداري و ... جامعه بر جاي مي‌گذارد.

5- فقدان برنامه‌ريزي

شايد برنامه‌ريزي «Plaming» نتواند دست نيافتني‌ها را دست يافتني كند، اما قطعاً فقدان آن مي‌تواند دست يافتني‌ها را دست نيافتني كند. دست يافتن به آرمان‌هاي فرهنگي كه انقلاب اسلامي پيش روي دولت جمهوري اسلامي نهاده است، ضرورت توجه بيشتر به برنامه‌ريزي فرهنگي را ايجاب مي‌كند.

برنامه‌ريزي فرهنگيمي‌تواند امكان به كارگيري دقيق‌تر مديريت‌ها و سازمان‌ها و طراحي اقدام‌ها و فعاليت‌هاي فرهنگي متناسب با اهداف و اولويت‌ها را فراهم آورد.

برنامه‌ريزي يك كار تخصصي و علمي است. اما در كشورهاي جهان سوم نوع ديگري از آن رايج شده است كه شايد بتوان آن را برنامه‌ريزي آرزويي و خيالي نام نهاد. بدين معني كه برنامه‌‌ريزي‌ها مبتني بر واقعيات و امكانات جامعه نيست و حالتي ايده‌آل دارد. از طرف ديگر در اين كشورها مردم به برنامه‌ريزي چندان اعتقادي ندارند و همه‌ امور را به تقدير واگذار مي‌كنند. توسعه‌ي فرهنگي در يك جامعه نياز به برنامه‌ريزي دارد. برنامه‌ريزي توسعه‌ فرهنگي در كنار ديگر برنامه‌ريزي‌ها فرآيند توسعه را تسهيل خواهد كرد و تصويري از آينده را به ما نشان مي‌دهد.

علاوه بر اين باور به برنامه‌ريزي‌هاي بلند مدت فرهنگي هم در اين جوامع شكل نگرفته است و با برنامه‌ريزي‌هاي كوتاه مدت سعي در حل مشكلات فرهنگي دارند.

در اينجا ضرورت دارد كه به برنامه‌ريزي‌هاي ملي بلند مدت ژاپن در زمينه توسعه فرهنگي و آموزش و پرورش «Education» اشاره‌اي داشته باشيم. ژاپن بعد از جنگ جهاني دوم و بمباران‌‌هاي وحشتناك هسته‌اي شهرهاي هيروشيما و ناكازاكي، همه‌ هستي خود را از دست داد، اما روحيه، استعداد و توانايي خود را در ساختن دوباره‌ ژاپن از دست نداد و با اين استدلال كه ژاپن حداقل 20 سال از پيشرفت و توسعه عقب افتاده است، دست به يك برنامه‌ريزي بلند مدت فرهنگي و آموزشي زد و با آگاهي به اين كه بيشترين نقش را در اين زمينه يك نظام آموزشي كارآمد دارد تا بتواند دوباره ژاپن را بسازد، بيشترين سرمايه‌گذاري را به آموزش و پرورش اختصاص داد، علاوه بر اين يك تحول عمده‌اي در نظام برنامه‌ريزي درسي از دوره‌ ابتدايي تا عالي به وجود آمد.

اين تحول شامل اختصاص دادن بيشترين ساعات درسي به تاريخ، فرهنگ و ادبيات ژاپن بود. هدف از اين كار آشنا كردن كودكان، نوجوانان و جوانان ژاپني با هويت فرهنگي ژاپن بود تا ژاپن آينده را با يك پشتوانه فرهنگي قوي بسازند و استعمار زمينه اجرايي برنامه‌هاي فرهنگي خود را ناكام ببيند و مجال قدرت‌نمايي نيابد و نتيجه همان شد كه مي‌خواستند. توسعه امروزي ژاپن در زمينه‌هاي مختلف اقتصادي، آموزشي، اجتماعي و غيره، محصول برنامه‌ريزي‌هاي علمي و دقيق اجرا شده‌ ژاپني‌ها است.

از طرف ديگر نظارت و كنترل و ارزشيابي از لوازم برنامه‌ريزي است. برنامه‌ريزي بدون ارزشيابي و نظارت و كنترل به مقصود نخواهد رسيد. با نظارت و كنترل و ارزشيابي از برنامه‌ها، معايب و نواقص برنامه مشخص مي‌شود و لزوماً راهكارهاي اصلاح برنامه جهت رفع آن نواقص ارائه مي‌شود و برنامه رو به كمال مي‌رود.

برنامه‌ريزي‌هاي زنجيره‌اي در كشورهاي پيشرفته از اين نوع برنامه‌ريزي‌ها است. به اين شكل كه مثلاً يك برنامه پنج ساله‌ ملي را تدوين مي‌كنند و پس از پايان يافتن سال اول برنامه، آن را به دقت مورد ارزشيابي قرار مي‌دهند و نواقص برنامه را جهت اصلاح به برنامه‌ چهار ساله‌ باقي مانده، بازخورد مي‌دهند و يك سال به عمر برنامه اضافه مي‌كنند و دوباره برنامه‌ پنج ساله مي‌شود. هر سال اين ارزشيابي انجام مي‌شود و روند اصلاح برنامه تداوم مي‌يابد و روز به روز برنامه‌ها بهتر مي‌شود.

هر نوع تلاش در زمينه‌ برنامه‌ريزي فرهنگي مي‌بايد وضعيت خود را در برابر اين پرسش‌ها روشن كند:

 كانون اصلي برنامه‌ريزي فرهنگي كدام است؟
 جايگاه دولت در برنامه‌ريزي فرهنگي و دامنه اثرگذاري آن كجا است؟
 مباني و معيارهاي سياست‌ها و فعاليت‌ها كدام است؟
 تخصيص منابع در بخش فرهنگ چه ضرورتي دارد؟
 مباني نظري برنامه‌ريزي‌هاي فرهنگي كدام است؟
 دستاوردهاي اقدامات و برنامه‌هاي فرهنگي در چند دهه‌ي اخير چه بوده است؟
6- عدم اعتماد به نفس و روحيه‌ تقدير گرايي

عنصر فرهنگي برخاسته از چنين روحيه‌اي به نحوي از انحا باعث انكار توانايي‌ها و قدرت انسان براي تغيير عقلاني محيط مي‌باشد . فراوان ديده شده كه افراد با كمترين احساس ناتواني يا كوچك‌ترين برخورد با مشكلات محيط خود، به نوعي ميدان عمل را محدود كرده‌اند و به جاي ابتكار و تلاش براي جستجوي راه حل، هويت خود را گم مي‌كنند. براي مثال در رابطه با باريدن برف، تا نمي از برف مي‌بارد، از بچه‌ها گرفته تا دوستان و بسياري از مسؤولان و روزنامه‌ها صحبت از تعطيلي مدارس مي‌كنند چرا كه كمي برف باريده است. در حالي كه هلند كشوري است كه تقريباً نه ماه از سال سرما و يخبندان دارد، ولي آن‌ها با خلاقيت و ابتكارات خود بر مشكل طبيعت غلبه كرده‌اند ولي متأسفانه اين فرهنگ در جامعه ما نيست.

7-  كم فكر كردن

از جمله چالش‌هاي توسعه‌ي فرهنگي كه از نظر فرهنگي بازدارنده و منفي است، كم فكر كردن است. افراد كم فكر براي رسيدن به مقصود اولين‌كاري كه مي‌كنند اين است كه آيا ديگران راه حلي را گذاشته‌اند يا نه. در صورت وجود راه حل همان را به صورت كليشه‌اي تعقيب و در غير اين صورت از پيگيري موضوع صرف نظر مي‌كنند.
عماد افروغ نتيجه دوري از تفكر را به عنوان مشكل اساسي جامعه ايران، شكل‌گرايي، عوام زدگي، گرته‌برداري و ... مي‌داند و مي‌نويسد:
((مشكل اساسي ما در تاريخمان از مقطعي به بعد دوري از تفكر بوده است. ما هرچه بيشتر از تفكر فاصله بگيريم، به شكل‌گرايي رو مي‌آوريم. نتيجه‌ شكل‌گرايي، گرته‌برداري، تقليد كوركورانه، عوام زدگي، قشري‌گري، حافظه‌پروري و تجربه‌گرايي است)).

8- كسالت‌ و كم كاري

يكي از مشكلات توسعه‌ فرهنگي در كشور ما اين است كه افراد عمدتاً غير فعال، كسل و ناتوان هستند. طبق تحقيقات به عمل آمده ريشه‌ اين مشكل در درجه‌ اول در خانواده‌هاست.
يك ژاپني در يكي از سازمان‌هاي ايران به همكار ايراني خود گفته بود که:
«  شما به تعطيلات فكر مي‌كنيد ولي ما ژاپني‌ها به كار »

9- فقدان نظم و انضباط در امور

لزوم نظم‌پذيري و ضابطه‌گرايي بايد به عنوان يك باور فرهنگي پذيرفته شود، در گذشته اگر كشاورزي به دليلي نمي‌توانست به موقع سر كار خود حاضر شود، فقط كارخودش چند ساعت عقب مي‌افتاد ولي امروزه به علت جمعي بودن كار، اگر كسي به موقع حاضر نشود، كار نظام مخـتل مي‌شود. لذا به منظور ايجـاد انضباط كاري، نظم‌پذيري جمعـي بايد به يك باور فرهنگـي تبديل شود. بعضي از كشورهـا مانند ژاپن و آلمان كه پيشرفت كـرده‌اند، انضباط كاري در محيطشان بسيار بالا است.

10- روحيه فردي و تك روي

تا زماني كه روحيه‌ي فردي و تك روي وجود داشته باشد، توسعه صورت نمي‌گيرد. توسعه‌ي فرهنگي به صورت واقعي زماني انجام مي‌پذيرد كه افراد در كليه زمينه‌ها با هم مشاركت داشته باشند.

11- عدم انگيزه پيشرفت

در فرهنگ پويا افراد همواره در جهت بهتر كردن وضع موجود گام برمي‌دارند و در آن‌ها انگيزه پيشرفت وجود دارد، يعني ميل به دستيابي به وضع بهتر، انگيزه توسعه فرهنگي را پرورش مي‌دهد. در جامعه‌اي كه تمايل به فراگيري تحت عنوان مفهوم انگيزه پيشرفت وجود دارد، جامعه، مستعد توسعه و پيشرفت است.

12-  عدم حساسيت به وقت و زمان

امروزه جوامع در مسيري حركت مي‌كنند كه فعاليت‌ها طبق زمان واقعي انجام مي‌شود، يعني پاسخگويي به رويدادها درست در زمان وقوع صورت مي‌گيرد. در اين شرايط ثانيه‌ها هم داراي اهميت است. در كشور ما اكثر جلسات، همايش‌ها و قرارها به موقع انجام نمي‌شود، و اين يك چالش فرهنگي است و طبق بررسي‌هاي به عمل آمده ميانگين كار مفيد روزانه در دستگاه‌هاي دولتي يك ساعت و در صنعت نزديك به دو ساعت است. به عبارت ديگر از وقت و زماني كه در محل كار و فعاليت صرف مي‌كنيم مقدار ناچيزي به كار مفيد اختصاص دارد و بقيه زمان تلف مي‌شود، در حالي كه كار انجام نشده است.

13- بها ندادن به يادگيري و آموزش

يادگيري براي تمام عمر و به طور مستمر بايد به يك ارزش و يك فرهنگ تبديل شود. لزوم آموزش نيروي انساني در هر سازماني و جامعه‌اي از لوازم توسعه است، همگام شدن با پيشرفت‌هاي جهاني منوط به آموزش مستمر نيروي انساني است. آموزشي كه انسان‌ها را با كاروان علم و پژوهش‌هاي جديد همگام كند و همراه با ارزشيابي «Evaluation» دقيق و منظم باشد.
فقدان چنين آموزش‌هايي، مانع بزرگ در راه توسعه فرهنگي است و آن را به تأخير خواهد انداخت.

از راهكارهاي توسعه‌ي فرهنگي در اين زمينه كه بر اثر بخشي و كيفيت فعاليت‌هاي آن تأثير به سزايي دارد، برنامه‌ريزي آموزشي براي ارتقاي سطح علمي نيروي انساني جامعه است. آشنايي با تحقيقات جديد، روش‌هاي نو در زمينه‌ انجام كار و فن‌آوري‌هاي جديد و غيره، از نتايج اين برنامه‌ريزي‌ها است. از نكات مهم دراين زمينه، استمرار اين نوع آموزش‌ها است كه مديران سازمان‌هاي فرهنگي بايد بدان توجه كافي داشته باشند.

از ديگر چالش‌هاي توسعه‌ي فرهنگي در كشور ما مي‌توان به موارد زير نيز اشاره كرد:
 كسب محبوبيت به بهاي لجن مال كردن ديگران
 عدم صداقت در اعتراف به اشتباهات
 محافظه كاري
 عدم پاسخگويي
 فقدان بينش آينده‌ نگري
 توجه صرف به منافع شخصي
 اشاعه فرهنگ تملق و چاپلوسي
توسعه فرهنگي در ايران با دو بحران مواجه است:
1- بحران عدم توجه كافي به فرهنگ داخلي
2- بحران مقابله با فرهنگ خارجي بخصوص فرهنگ غربي
بسياري از روشنفكران ايراني و برنامه ريزان در زمينه توسعه فرهنگي به ظواهر و الگو برداري ناقص روي آورده اند ، در اين زمينه جلال آل احمد مي گويد:
((چرا هنوز يك اتحاديه مطبوعاتي نداریم، حق تاليف را به رسميت نمي شناسيم، و هيچ ورقه اي از اوراق مطبوعاتي خالي از ترجمه و تقليد نيست. جواب اينها بسيار ساده است. برای اينكه از نمودار تمدن غربي ما فقط جنبه ظاهريش را اخذ مي كنيم و پوشالي اش را، چون كاریست كه از خود ما نيست)).

 

منبع: سیمره خبر

انتهای پیام/س