سرویس: جهاد و مقاومت
کد خبر: 27076
|
20:13 - 1396/03/28
نسخه چاپی

یادداشت؛

تصویری از یک قهرمان

تصویری از یک قهرمان
آخرین بار که از خانه می رفت حس و حال دیگری داشت، این بار عاشقانه تر از همیشه علی و سه خواهر کوچکترش را در آغوش کشید و بوسید. آنها نمی دانستند شاید این آخرین نگاه پدر باشد.

یادداشت ايلام بيدار /حمید حیدرپناه:: سکانس اول: اسفندماه 94 بود، چندماه از تشکیل گروه مجازی "ایلامیان مقیم تهران" گذشته بود که در راستای اجرای برنامه های فرهنگی، تصمیم گرفتیم عصر شعر و خاطره یادواره شهدای ایلام را در فرهنگسرای گلستان برگزار کنیم.

براساس برنامه ریزی های صورت گرفته یکی از بخشهای برنامه، تجلیل از خانواده ی معظم شهدا بود. با توجه به اینکه در همان گروه مجازی تعدادی از این عزیزان حضور داشتند، تصمیم گرفتیم به نمایندگی از خانواده های شهدای ایلامی از آنها تجلیل کنیم.
قرار شد پوستر و بنرهای مراسم هم با تمثال مبارک شهدای مورد تجلیل باشد.
برای تک تک عزیزان پیام فرستادیم تا عکس شهدا را ارسال کنند.
عکس ها گردآوری شد، اما تنها فرزند یک شهید بود که پاسخی از او  نگرفتیم، چند بار پیام دادم اما همچنان سکوت می کرد، تماس گرفتم، پاسخگو نبود.
با شناختی که از او داشتم این مساله کمی عجیب به نظر می رسید، کماکان و با سماجت پیگیر بودم که در نهایت سکوتش را شکست:
«سلام، ضمن عرض پوزش از شما، حقیقتش مشکل این است که ما هیچ عکسی از پدر نداریم، ما هم مدتهاست دنبال عکسی از پدر هستیم، ولی افسوس که...» 
و باقی مکالمه که بغض و اشک آن را ناتمام گذاشت...
طبیعی بود که "علی"حس و حال سختی داشته باشد، درست زمانی که نوجوان بود، جنگ شروع شد و  پدر با همرزمانش تفنگ به دست گرفت و به جبهه رفت تا از کشور دفاع کند. بیشتر روزهای سال در جبهه بود و کمتر به مرخصی می آمد. 
آخرین بار که از خانه می رفت حس و حال دیگری داشت، این بار عاشقانه تر از همیشه علی و سه خواهر کوچکترش را در آغوش کشید و بوسید. آنها نمی دانستند شاید این آخرین نگاه پدر باشد. 
و البته غم انگیزتر اینکه خواهر چهارم هم در راه بود، خواهری که سه ماه بعد به دنیا آمد.
عملیات والفجر 5 در پیش بود. سحرگاه 27 بهمن ماه 1362 عملیات با رمز یا زهرا (س) در منطقه کوهستانی "چنگوله" حد فاصل شهرهای مهران و دهلران به اجرا درآمد. ارتفاعات چنگوله آزاد شد و رزمندگان ما تا 35 کیلومتری بزرگراه بغداد - بصره پیشروی کردند. در همین روز و طی این عملیات بود که پدر علی در سن سی سالگی به درجه ی رفیع شهادت رسید.
پدر آسمانی شد و حالا دیگر خانواده با خاطراتش زندگی می کردند و علی ده ساله - فرزند ارشد و تنها پسر خانواده -  برای ادامه ی راه پدر و ساختن آینده ای روشن مسیر سخت و دشواری در پیش داشت.
او به خدا توکل کرد و با حمایت های مادر با سختی ها جنگید، درس خواند، و تلاش کرد و آینده را ساخت.
در عرصه ی علمی و اجرایی فرد موفقی شد و امروز یکی از مدیران خوب و پرتلاش کشور است، ازدواج کرده و خداوند به او دو فرزند پسر عطا کرده است.
آنها نوه های شهید بزرگواری هستند که جان خود را فدا کرد تا امروز آرامش بر جامعه ما حاکم باشد. قطعاً علی بارها از خاطرات پدر، عقاید و راهی که انتخاب کرده بود برای فرزندانش گفته است. 
اما در طی این سالها یک حس تلخ با او و خانواده همراه بوده، نداشتن قاب عکسی از پدر که در تمام روزهای تنهایی با آن درددل کند و حالا که از خاطرات پدر برای فرزندانش می گوید تصویری واقعی تر از چهره ی پدربزرگ در ذهن آنها قاب بگیرد، حسرتی بزرگ که برای همیشه در ذهن او مانده بود.
یادواره ی شهدا در حالی برگزار شد که جای عکس پدر علی خالی ماند، همان جا هم با بغض از این حسرت بزرگ گفت و حاضران با او اشک ریختند.
سکانس دوم:
مدت ها بود که از علی خبری نداشتم که شامگاه 19 خرداد 95 پیام داد: 
"سلام، طاعات و عبادات قبول
بالاخره عکسی از پدرم پیدا کردم
واقعاً جوینده یابنده بود"
 عکسی از پدرش برایم فرستاده بود، پروفایلش را هم مزین به آن عکس زیبا کرده بود، عکسی باصلابت از پدر با کلاه نظامی و قطارفشنگی که بر روی دوشش بود.
عکسی که سالها مشتاقانه در جستجوی آن بود که سرانجام از آلبوم عکس یکی از همرزمانش یافته بود.
واقعاً حس و حال عجیبی بود، بی اختیار اشک از چشمانم جاری شد، درست مثل همان روز، اما این بار اشک شوق بود.
حالا دیگر علی می تواند با افتخار عکس پدر را به فرزندانش نشان دهد و آنها می توانند تصویر واقعی پدربزرگ قهرمانشان را با آن تصویری که از او در ذهنشان متصور شده بودند مقایسه کنند.
شک ندارم امروز علی و خواهرانش به اندازه ی همه ی این سالها با قاب عکس پدر حرف دارند و آن عکس هم هزاران حرف برای ما...
 اینکه بیندیشیم به آن سالها، به شهدا فکر کنیم، به خانواده های شهدا که چه سختی ها کشیدند، به اینکه چه دلاورمردانی در این سرزمین زیستند و از همه ی هستی شان گذشتند و جان خود را برای دفاع از میهن فدا کردند تا ایران ما سربلند بماند
بدون شک نام و یاد پدر علی، شهید  گرانقدر «محمد تردست» و همرزمانش تا ابد در یاد ما خواهد ماند و تا همیشه به وجودشان افتخار خواهیم کرد.
 
انتهای پیام/ی

نظر شما

دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیریت در وب سایت منتشر خواهد شد

تازه ترین مطالب