سرویس: جهاد و مقاومت
کد خبر: 28812
|
08:45 - 1396/06/18
نسخه چاپی

سی سالگی یک حماسه؛

شهیدی که شهادت خود را گزارش کرد

شهیدی که شهادت خود را گزارش کرد
حسین بهرامی که شهید شد، بچه های مسجد پارچه ای بر محراب مسجد نصب کردند که این جمله نوشته شده بود؛ «حسین»! شهید غریب نام آشنا!

به گزارشايلام بيدار،حسین بهرامی به سال 1336 در روستای ولشکلا ، از توابع شهرستان ساری متولد شد. حسین به سال 1355 برای تحصیل در رشته ی ریاضی وارد دانشگاه فردوسی مشهد شد. یک سال پس از پیروزی انقلاب اسلامی ٰ این دانشجوی شمالی،  به عضویت سپاه پاسداران مشهد درآمد  و در همان سال به سپاه خوزستان مامور گردید و تا زمان سقوط خرمشهر در کنار مدافعان شهر به نبرد با متجاوزان بعثی پرداخت.

حسین بهرامی سرانجام به جمع پاسداران سوسنگرد ملحق شد و در کنار آنان به جهاد اصغر خود ادامه داد و سرانجام با رسیدن به مدارج بالای جهاد اکبر ، پنجه بر ایوان عرش گرفت و در ملکوتِ شهادن سکنی گزید.
آن چه خواهید خواند ، متن اولین وصیت نامه ی به جا مانده از شهید حسین بهرامی است. این وصیت نامه که با قلمی شیوا و منطقی استوار نگارش شده است ، در حقیقت گزارشی از حیات این شهید به روایت خود او و نمایی از مسیرِ سلوکِ آن سرباز نهضت روح الله است. این وصیت نامه از همان مصادیقی است که امام امت ، صاحبانِ ده ها سال عبادت و ریاضت را به خواندن آن ها دعوت کرده است. 
امروز در آستانه سی امین سالگرد آزاد سازی سوسنگرد ، همه شما را به خواندن این وصیت نامه عرفانی - اخلاقی که توسط یکی از مجاهدان سپاه سوسنگرد نوشته شده است دعوت می کنیم.
روحمان با یادش شاد 

«اولین وصیت نامه سردار شهید حسین بهرامی»

بسم الله الرحمن الرحیم

بل الانسان علی نفسه بصیره

اینجانب حسین بهرامی فرزند محمد تقی ساکن در ارض الهی (ساری قریه ی ولشکلا) به سرمایه ی عمری 23 سال (حدوداً) مسئولیت رسمی اگر لیاقت باشد عضو سپاه پاسداران انقلاب اسلامی مشهد.
هر که بنده را شناخت و هر که نشناخت پس بشناسد مرا. این نوشته حاکی از چگونگی بهره برداری از سرمایه ی عمری دارد (زیستن) از دوران طفولیت بصیرت ندارم جز حرکات کودکانه و بازی گوشی در محدوده ی یک خانواده ی روستایی شمال ایران. تا کلاس پنجم ابتدایی در روستا درس می خواندم و از این اوان نیز نکته ی قابل ذکری نیست (12 سال عمری= ؟) از کلاس ششم ابتدایی به شهرستان ساری به منظور ادامه ی تحصیل روانه گردیدم که بایستی قبل از هر چیز بگویم از آن هنگامه شیطان در این بنده ضعیف و بدون پشتوانه نفوذ کرد و افسارم را بدست گرفت.
او اراده می کرد، بنده عمل می کردم. او طرح می ریخت بنده اجرا می نمودم،‌ مستعمره تحت فرماندهی و حکومت او بودم، آنچنان مطیع که نپرس. او کارهای بنیادی و اساسی خویش را در بنده آغاز نموده بود.

1ـ‌ زینت دادن دنیا 
2ـ امر به فحشا و منکرات و ایجاد زمینه تمایل و کشش نسبت به آن
 3ـ ایجاد غرور و تکبر 
4ـ پایه ریزی جهل از معارف الهی 
5ـ برحذر بودن و فراری بودن از فریضه الهی. 
6ـ‌ عصیان در برابر حق. 
و آنگاه گردیدم طاغوتچه، شاید هم طاغوت بنده ایی شدم با کوله باری از گناه و قلبی سیاه و خویی شیطانی همواره عصیانگر و سرکش البته لازم به تذکر نخواهد بود که وسایل مورد استفاده ی شیطان چه ها بودند ولی سینما، مجلات، رادیو، دوست ناباب، محیط زندگی (بردگی) موقعیت سنی و … از عوامل مؤثر بودند.
در این دوران بنده سخت ترین ضربات را از طریق شیطان خوردم و توسط آن ضربات کاری شهید گشتم (شاهد راه شیطان، نمونه و سمبل سبیل الطاغوت) خدایا اینان اعترافات و اقرارات این بنده ی سرکش و عصیانگر (از روی جهل و جنایت انجام دادم) است.

اثرات مهم و اساسی این دوران:

1ـ‌ جاهل بودن از معارف الهی
 2ـ‌ کسب خوی شیطانی (دروغ، کبر، ریا و … )
 3ـ سیاه گردیدن قلب بر اثر اعمال خلاف حق. 

خدایا ! تو خود دانی که من کیستم و تقدیر بر من چه خواهد بود ولی در کلاس دهم (‌اول متوسطه بودم) که ناگاه ضربه ی شدید بر بنده وارد گردید. ضربه ای که تحمل آن مشکل بود روح ضعیف و زیر صفر اما جسمی قوی ولی به یکبار جسم تسلیم گردید.
 حسین بهرامی که شهید شد، بچه های مسجد پارچه ای بر محراب مسجد نصب کردند که این جمله نوشته شده بود؛ «حسین»! شهید غریب نام آشنا!
دیگر آن حسین رفت، حسین جدیدی آمد روی کار، حسینِ در صفِ سینما، در مسجد جامع ساری در حال سجده و رکوع و قیام، 
خدایا ! رحمت فرست بر محمد و آل او و بر دوستانی که مرا راهنمایی نمودند و رحمت بر برادران مان،‌ حاج شیخ عبدالله نظری،‌ تصمیم گرفتم در تابستان درس طلبگی بخوانم (حتی قرار بود وسط سال کلاس درس را ترک کنم و بروم به حوزه ی علمیه مشغول گردم.) حدود شاید یک ماهی درس خواندم ولی از آنجایی که انگیزه ی این حرکت نو بدون راهنمایی آگاه و رهبری صحیح نبوده لذا از تصمیم و قصدم برگشتم. در سال یازدهم جهالت و سیاهی قلب و اخلاقیات شیطانی کار و اثر خویش را مصراً ادامه می داد و حتی گاهی آن روح جدید تسلیم می گردید (خدایا تو خود همه ی اعمال بنده را در پنهان و آشکار و آنچه در وهم و خیال بوده است می دانی و در لوح مکتوب ثبت و ضبط داری)
اما با توجه به جو شهرستان ساری و برخورد با دوستان به حمد الله فضل الهی شامل بوده است، پس از گرفتن دیپلم وارد دانشگاه مشهد گردیدم (56ـ 1355) خدایا اگر نبود فضل تو و اگر نبود کرم و رحمت تو، اگر نبود بخشش تو و اگر نبود ثبات ثبوتیه ی غفور و رحمان و رحیم بودن تو و اگر نبود صفات توبه پذیری تو و … بنده به کدامین سو رونده بودم چرا که با وجود این صفات بنده ای هستم ذلیل و شکست خورده و کارنامه ی اعمالم سیاه و چسبیده به زمین. خدایا تو خود دانی که اینها تعارف نیست همه اش واقعیت است، ولی خدایا همه ی این اعمالم از روی جهالت بوده است. خدایا آگاهانه عصیان نکرده ام، ای خدا تو خودت در سوره ی جمعه و علق صحبت از تعلیم و علم آورده ای به حق حقانیت و نور قدس خودت معلم های این بنده ی ضعیف را جزو عباد مخلص و متقی و ذاکر و متوکل و صالح … قرار بده یادم نمی رود آن استاد بزرگوارم آن شب، خدا از تو و کتاب تو صحبت می کرد و اولین رابط ما آیه ی یا ایها النفس المطمئنه ارجعی الی ربک راضیه مرضیه … بوده است. خدایا آن معلم و دیگر معلمانم (که اگر لیاقت شاگردیشان را داشته باشم) را رحمت و درود فرست و برای آنان در لغزش ها تکیه گاه باش.
آشنایی بنده با آن معلم و دیگر دوستان (که خدایا تو می دانی چقدر دوستشان داشتم و دارم) صفحه ی جدیدی را می گشاید. اگر چه جهالت و سیاهی قلب و خوی شیطانی موانعی هستند در راه کسب فیض از محضرشان.
خلاصه ،ای رب عالمیان و ای ملک الناس و ای معبود مخلوقات این سرمایه ی عمری 23 سال را آنچه که تو خود می خواستی صرف ننمودم،‌ تنبلی و سستی و اهمال و غرور و منیت شیطانی آنچه مرا درهم پیچید مشمول (والعصر ان الانسان لفی خسر) شدم،. خدایا می دانی که اگر پیروزی در جهاد اکبر داشته پشت سر آن شکست و عقب نشینی بود،‌ غرور و منیت شیطانی، خدایا می دانم که بنده ی خوبی برای تو نبودم، ولی بخودت قسم دلم تو را می خواست،‌ می خواستم که با تو انس و الفت گیرم و لذت ببرم می خواستم با تو دوست و رفیق گردم می خواستم فقط در آغوش تو باشم و تو را ببوسم می خواستم فقط و فقط تو بر من ترحم کنی و دست نوازش بر سرم بکشی،‌ می خواستم همیشه بیاد تو باشم،‌ ترا ناظر بدانم، ای خدا تو خود می دانی که فقط بر تو اتکا کنم. خلاصه تو تویی و من منم. تو همانی که همیشه بر من ترحم نمودی و فضل و بخشش نمودی ولی من که دنیا جلوه اش را به نمایش در آورد و بنده گول آنرا خوردم، خدایا بر تو سپاس و حمد که امام خمینی را بر ما ارزانی داشتی، خدایا با قیامت این نعمت تو و ولی تو انقلاب اسلامی به بلوغ رسید و ادامه خواهد داشت تا پیروزی نهایی قیام مهدی (عج) خدایا می دانی در قلبم چه می گذرد و می دانی چه می خواهم با تو در میان بگذارم و برای چه مقدمه چینی نمودم.
خدایا گاهی فکر می کنم مگر پیغمبر (ص) و یا علی (ع) و یا فاطمه (س) در جبهه ی جنگ شهید گردیدند اما و صد اما. خدایا،‌ تو برادرم و دوست عزیزم سعید را به مشهد آوردی و از همان ابتدا بین قلوبمان الفت بخشیدی، خدا توسط این برادرم به اهواز آمدم و با برادرهای مسجد جزایری اهواز آشنا گردیدم، جمع جوانمردی صفا و جمع نور و عصمت و جمع هدایت و رهبری و جمع عبودیت و امامت و جمع خلوص و تقوا و آگاهی و معرفت و جمع جهاد و فتح و نصر و شهادت و جمع انقلاب مظلومیت و جمع مصیبت و عزت خدایا فضیلت و رحمت را بر این جمع هر چه بیشتر و بهتر بگردان و آنچه که برای تو می خواهند عطا فرما و آنچه را که نمی دانند و نمی خواهند ولی تو آگاهی به آنها ارزانی دار. خدایا، همچنان که آنان با صدق به اسلام ابتدا نمودند،‌ خدایا انتهایش نسبت به اسلام صدق گردان و آنها را در جهاد اکبر و اصغر پیروز و موفق گردان. خدایا آنچه به ذهنم نمی رسد تا دعا برایشان نمایم و تو می دانی به آنها عنایت فرما. خدایا این جمع بارقه ی امید را نسبت به آرزویی که داشتم شهادت. آخر تو خود توسط معصومین قطره ی اول شوینده ی گناهان و رسیدن و مشاهده وجه الله خدایا شهادت مقام مشاهده و فنا الی الله، خدایا مقام شهادت نعره ی شیطان شکن، ستون فقرات شیطان و تباه ساختن و درهم پیچیدن بناهای شیطان، خدایا شهادت الحاق به رضوان تو، خدایا شهادت کوتاه ترین و سریع ترین راه رسیدن به تو،‌ خدایا گفتمت بعضی از معصومین در جنگ شهید نگردیدند! ولی آیا شهید نشدند؟! ولی خدایا! ذلیل و فقیر و مسکین و متکین و متضرع و شکست خورده ام چه کنم اگر شهید نشوم به نهایت می دانم شهادت خود وسیله است برای رسیدن به تو و برای اجرا و برقراری حکومت و قانون تو در زمین خدایا لطفی فرما و کرمی کن خونم را زیر درخت اسلام بریز، اگر لیاقت باشد. خدایا «رضاً به رضائک و تسلیماً به امرک.» تقدیر چه باشد تو خود دانی بر من هست، تکلیف است «اللهم ارنا مناسکنا و تکالیفنا و فرائضنا و بک علینا و انک انت التواب الرحیم.» «اللهم هییء لنا من امرنا رشدا.» خدایا این جمع بارقه امید را در روح من شعله ور ساخت. نزد یکی به اخبار شهادت،‌ نزد یکی به اسامی شهادت،‌ نزد یکی به عکس های شهادت، نزد یکی به زیستن شهادت این جمع نزدیکی به قبل از شهادت (اصغر و رضا). لمس و درک و تماس شهادت (جمال)‌. جمالِ من!، تو برای بنده، جمالی غیر از دیگر جمال ها یا برای دیگران بودی تو می دانی؟ انشاء الله می دانی بعد از شهادتت بر من چه می گذشت،‌ خدایا این حسین تو چه کند؟

حسینی که شجاعت ندارد، حسینی که ایثار ندارد؟ حسینی که خضوع ندارد؟‌حسینی که چیزی نمی داند، حسینی که خلوص ندارد،‌ حسینی که در بند است، زندانی است،‌… حسود است، خدایا حسینی که محرم راز تو نیست، حسینی که حلم و ظرفیت ندارد،‌ تو خودت بگو به هر وسیله که می دانی بگو چه کنم. آری ،‌آری نمی دانم چه بگویم یک عمر گناه یک عمر ذلت یک عمر نکبت یک عمر دربدری و پوچی و سرگردانی خدایا خدایا چه کنم. اما یک چیز می گویم. «الحمد الله نعمت الشهاده» شهادت، خدایا، منّتی است بر من، شهادت شربتی است که قبل از نوشیدن، ریختنِ خون مقدمه اش است. شهادت، نوشیدنی است که قبل از نوشیدن، ریختنِ روح های پلید لازم است، شهادت نوشیدنی است که قبل از نوشیدن، ریختن زهر مهلک شیطانی لازم است. بلی! شهادت، ریختنِ طرح و فتحِ مکان های اشغال شده شیطان است،‌ شهادت وفای بعهد است. شهادت یکی از طرق رسانیدن پیام شهیدان است شهادت اظهاراتی و رسوا و افشا نمودن باطل است. شهادت شهد است، شهادت مشاهده است،‌ شهادت آیت است، شهادت نعمت است، شهادت، مقدمه ی فتح در این دنیا است و خود فتحی بزرگتر در آخرت است. شهادت خوشنود کننده ی «محمود» است،‌ شهادت دشمن را در سیلاب خون غرق می سازد و دوست را به ساحل نجات هدایت می نماید. هان ای قلم،‌ دیگر نوشتن بس است جایت را به قدم بده و جوهرت را با خون سرخ معامله کن و آنگاه با این تعویض و جابجایی خویش می نویسد. «مداد العلما افضل من دماء الشهدا» و اما تو ای قدم و خونِ پیکر! خجالت نمی کشی که بعد از انجام تکلیف به پیش عزیزان دنیا برگردی و با سم ستوران تانک های دشمن دیدار نداشته باشی و اینها را با وجودی که بی حرکت هستی از کار بیندازی و نمی خواهی که دیده ی دشمن غدار و مغضوب و ضال به تو بیفتد و اگر شد او را هدایت و در غیر این صورت بر او اتمام حجت کرده باشی. ای پیکر! آیا دوست نداری واقعه ی کربلا و هویزه تکرار گردد؟! چرا، می دانم که دوست داری و مشتاق آن هستی. اما خدایا به خودت قسم! راضیم به رضا و قضای تو و مطیع امر و فرمان تو. «اللهم الحقنی بالصالحین و الا و ایائک والشهدا و رضوانک.» «اللهم جعلنا من الشهدا و الصدیقین والمتقین والذاکرین والمتوکلین والمخلصین. اللهم جعلنا من السابقون و السابقون فی الآخره و اولئک المقربون.»
والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته والسلام علی من اتبع الهدی
 

 
 
 
 
انتهای پیام/الف

نظر شما

دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیریت در وب سایت منتشر خواهد شد

تازه ترین مطالب