سرویس: جهاد و مقاومت
کد خبر: 28314
|
07:14 - 1396/05/25
نسخه چاپی

گزارشی ازمعرفی شهید حیات سروری:

جاودانه بر فراز کاتو/ آرزویی که به حقیقت پیوست!

جاودانه بر فراز کاتو/ آرزویی که به حقیقت پیوست!
شهید "حیات سروري" از جمله کسانی است که به نـداي حـق لبیـک گفت و همراه دیگر رزمندگان پـا در میـدان رزم گذاشـت وبا الهامی که دریافت کرده بوده به آرزویش رسید و جاودانه شد.

به گزارشايلام بيدار به نقل ازایلام رصد ،در طول هشت سال دفـاع مقـدس مردانـی بـا نثـار جـان خـود، اسـطوره هـا آفریدند، شهید "حیات سروري" از جمله کسانی است که به نـداي حـق لبیـک گفت و همراه دیگر رزمندگان پـا در میـدان رزم گذاشـت.

"حیات سروري"، در فـروردین مـاه 1347 در حومـه ي صـالح آبـاد، از توابـع اســتان ایــلام؛ در جــوار حــرم مطهــر امــام زاده علــی صــالح (ع) ، در میــان خانواده اي دلبسته به اهلبیت، چشم به جهان گشود.

دوران کودکی را تا مقطع راهنمایی، در شـهر صـالح آبـاد سـپري کـرد و علیرغم سن پایین همیشه سعی داشت در برنامه های انقلابی علیه رژیم شاهنشاهی شرکت کند و در این راه نیز یکبار دستگیر شد.

 

 

 

ماجرای دستگیری در تظاهرات علیه رژیم

 

شهید سروری در ایام دانش آموزی و قبل از انقلاب نیز روحیه حزب الهی خود را داشت و از هر فرصتی برای کمک به انقلاب استفاده می کرد. سال 1357 اوج تظاهرات مردم علیه رژیم سـتم شـاهی و حکومـت نظـامی بود. در یک روز آفتابی دانش آموزان مدرسه ي راهنمـایی توحیـد در بخـش صالح آباد، حدود ساعت 5 عصر، با هدایت و راهنمـایی چنـد نفـر از معلمـان انقلابی و مبارز؛ از جمله علیمحمـد جمـال الـدینی در حـالی کـه بـه سـمت ژاندارمري در حرکت بودند، شعارهایی علیه رژیم شاهنشـاهی سـرمی دادنـد .

چند نفر هم از دانش آموزان مقطع ابتدایی، که حیات سروري از جملـه آنـان بود، بـه جمـع تظـاهرات کننـدگان پیوسـتند، حیـات، نوجـوانی دوازده سـا له، تصویري از محمدرضا پهلوي را که از ناحیه دو چشم سوراخ کرده بود بـه ســمت نیروهــاي رژیــم انــداخت.

آنهــا حیــات را دســتگیر کردنــد و بــه ژاندارمري بردند ولی بــا وســاطت یکــی از معتمــدین محــل بــه نــام حســین عباســی، حیــات از بازداشتگاه آزاد شد.

 

فعالیت ها بعد از پیروزی انقلاب

 

این شهید در سن سیزده سالگی عضو پایگاه مقاومت شهر صالح آباد شد و از همـان ابتـداي جنگ تحمیلی، براي امنیت این شهر، تـا پاسـی از شـب بـه نگهبـانی مشـغول بود. دوران دبیرستان را در شهر ایلام گذراند و در همین مقطع، عضو انجمـن اسلامی دانش آموزان شد.

کارآموزی (طرحِ کاد) را در بیمارسـتان امـام خمینـی (ره) شـهر ایــلام گذرانــد و در کنــار آن، مشــتاقانه بــه فراگیــري آمــوزش پرســتاري پرداخت؛ به این طریق، شـبانه روز بـه مصـدومان جنـگ، عشـق مـی ورزیـد و خدمت می کرد. اعزام به جبهه در سالهاي 64-63 ،در چند نوبت مشتاقانه به جبهـه هـاي حـق علیـه باطـل شتافت و خود را براي جهادي بـزرگ تـر و ایفـاي رسـالت دینـی و اعتقـادي مهیا کرد.

 

 

ماجرای شهادت حیات سروری

عباس احمدي، همرزم شهید ، ماجرای شهادت حیات سروری را اینگونه تعریف می کند:

همراه تعدادي از دانش آموزان داوطلب به جبهه، در ديمـاه 64 به منطقه عملیاتی چنگوله اعزام شـدیم و آنجـا در گروهـان شـهادت از گردان504 ابوذر مستقر شدیم البته در بـیش تـر عملیـات هـاي تـک و شناسـایی نیز شـرکت مـی کـردیم. در برگزاري برنامه هاي فرهنگی و مـذهبی گـردان و گروهـان؛ از جملـه مراسـم دعاي کمیل، دعاي توسل و زیارت عاشورا فعال بودیم و در کنار این کارها از تکالیف درسی و پیگیری امورات مدرسه ای غافل نبودیم.

تا اینکه در هفتم اسفندماه 64 زمزمه ي بـین نیروهـا پیچیـد کـه تیـپ 114 امیرالمـؤمنین(ع) قصـد دارد بـه منظـور شـرکت در عملیـات والفجر9 گردان ویژه اي را سازماندهی و به منطقه ي عملیاتی کردستان اعـزام کند.

زمزمه تشکیل گردان ویژه شدت گرفت به طوري که فرماندهان گردانهـا براي جلوگیري از هجوم نیروها جهت شرکت در عملیات به دنبـال تـدابیري بودند و به همین منظور اسامی تعدادي از نیروها را ثبـت کردنـد آن هـم بـرا ي تهیه گونی، حمل و انتقال پلیت، چـوب و الـوار تا مشغول باشند اما قضـیه هـم چنـان در ابهـام بود، تا این که نیروهاي دسته یکم و همـه ي گـروه دانـش آمـوزي و هشـت نفر دیگر همگی به مقـر گروهـان شـهادت رفتـیه و گفتـیم : «مـا بـه دو منظـور مراجعه کرده ایم؛ یا براي حمل گونی و الـوار و پلیـت یـا بـراي ثبـت نـام در گردان ویژه.»

اما شهید فیض الهی فرمانده وقت گردان گفت که ثبت نامی نداریم و همگی به مقر برگردید. پیـام رسـید که فردا قبـل از ظهـر، ده نفـر از نیروهـاي گروهـان در محـل گـردان حاضـر شوند تا براي تشکیل گردان ویژه به قرارگاه تیپ، واقـع در حـوالی روسـتاي بانروشان اعزام شوند.

یـک گـروه ده نفره تشکیل شد بدون این که اسمی از مـن و حیـات در آن باشـد و هرچه تلاش کردیم بی فایده بود. بعد از اقامه نماز و صرف ناهار، شهید سروری ، بنده را صـدا زد و گفـت: «عباس! هر طور شده من به جمع نیروهاي ویژه مـی پیونـدم . حتمـاً هـم شـهید میشوم. وسایلم را بده به تعاون گردان! بعد از شهادتم کـه مطمئنـاً چنـد روز آینده است، وسـایلم را بـه خـانواده ام تحویل بدهید.» همه ناراحت شدیم.

سکوت عجیبی داخل سنگر را فرا گرفته بـو د. صداي بیسیم صحرایی سـکوت را شکسـت و از آن سـوي بـی سـیم گفتنـد : «بایستی نیروهاي دسته سوار شـوند .» دوان دوان خودمـان را بـه مقـر گروهـان رساندیم و حیات بعد از تلاش ناموفق برای سوار شدن به ماشین اعزامی بـا لحنـی خاضعانه به خداشناس گفت: «آقاي خداشناس! بیا اینطرف تر با شما حرفـی دارم!» هر دو کناري رفتند. بعد از دو دقیقه اي خداشناس برگشت و در حـالی کـه اشکش جاري شده بود گفت: «حیات را هم سوار کنیـد !» ایـن مسـئله باعـث عصبانیت من شد، اما با وجود هق هق گریه و اشـک هـاي خداشـناس، کـاري از دستم برنمی آمد. ماشین روشن شد و نیروهاي اعزامی با صـلوات هـاي پـی در پـی و صـداي «االله اکبر، خمینی رهبر» یواش یـواش از دیـد مـا خـارج شـدند .

بلافاصـله بـه سراغ خداشناس رفتم. گفتم: «چه چیزي باعث شد که زود تسلیم حرفهـاي حیات شوي!» گفت: «حیات التماس کرد که خداشناس! تو را بـه جـان امـام ! تو را به جان حضرت زهرا(س) قسم میدهـم کـه مـانع رفتـنم نشـو ! مـن هـم تسلیم شدم»

 

چند روزي نگذشـته بـود کـه خبـر بمبـاران نیروهـاي گـردان ویـژه که همان گردان 507 شهید محلاتی بود در منطقه عملیاتی والفجر9 در کردستان عـراق در قله کاتو به گوشمان رسـید . شایعه شهادت دوستان بر فـراز قلـه ي کـاتو داغ تـر شـد و بـا برگشـتن تعدادي از نیروهاي تدارکاتی سپاه از منطقه مریوان، خبر شهادت نیروهاي گردان تأیید شد؛ به محض رسیدن نیروهـاي گـردان شـهید محلاتـی بـه خـط مقدم منطقه عملیاتی والفجر 9،در روز دوشنبه دوازدهم اسفندماه 64 چنـد فرونـد از هواپیماهـاي دشـمن، محـل اسـتقرار نیرو هـاي رزمنـده را بمبـاران میکنند. و اینگونه شهید سروری با الهامی که دریافت کرده بوده به آرزویش رسید و جاودانه شد.

 

 

انتهای پیام/الف

نظر شما

دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیریت در وب سایت منتشر خواهد شد